وام‌واژه‌های ترکی معمول در فارسی کنونی

 

 

 من اکثر اوقات به زبانهای جهان فکر میکنم و میخواستم بدونم بعضی کلمات چگونه وارد زبان دیگرمیشود وآن افرادی که این واژه هاروتلفظ میکنن آیا هیچ خودشون میدونن این واژه ها از زبانهای دیگری وارده زبان خودشون شده؟   

 در اینجا چندی از واژه های ترکی که در فارسی استفاده میشه رو براتون میذارم تا استفاده کنید.

  • آبجی (معین) از آغا + باجی آغا = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان؛ باجی= خواهر
  • اتاق/ اطاق (نجفی) (معین)
  • اُتراق: توقف چند روزه در سفر (معین)
  • اتو/ اُتوک: قطعه آهن ماله شکل که برای سوزاندن نخهای جای دوخت آن را با آتش داغ کنند و بر روی جامه فشار دهند. (کاشغری)
  • اجاق/ اُجَق (کاشغری) اوجاق (معین)
  • آچار (معین): وسیله گشودن / مفتاح از مصدر آچماق=باز کردن
  • آچمز (معین): اصطلاحی در شطرنج از مصدر آچماق/ مهره‌ای در شطرنج که اگر آن را حرکت دهند، شاه مات می‌شود.
  • آذوقه/ آزوقه (معین) (نجفی)، (کاشغری)
  • اردو ترکی/ مغولی (معین) (صفا) (کاشغری)محل استقرار سپاهیان، سپاه
  • آلاچیق الچوق (صفا) آلاجق آلاچق آلاجو (معین)
  • آلاخون از آلاخان، آلامان (معین)
  • الاغ (معین) الاق: ستور/ پیک (صفا) قاصد/ پیک/ اسب پیک (کاشغری)
  • آماج اَمج (کاشغری) آماج آماچ (معین)
  • ایل (معین) ترکی/ مغولی(صفا)
  • ایلات ایل + ات عربی
  • باتلاق (نجفی)
  • باشی (معین) پسوند بعضی از شغلها به معنی رییس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز
  • بشقاب (معین)
  • بیرق / بیدق (معین)
  • قشقایی از قشقا دارای خال سفید در پیشانی
  • تسمه تاسمه (معین)
  • تشک (معین) دؤشک (نجفی) تُشاک (کاشغری)
  • تغار (معین) در اصل به معنای خُرجین: چیزی که در آن گندم و جز آن بریزند/ جوال(کاشغری)
  • توتون/ تُتُن: دود (معین)
  • تومان(ده هزار) (معین) ترکی – مغولی (صفا)، از اصل سغدی[نیازمند منبع]
  • جار (معین)
  • جارچی (معین)
  • جرگه (معین): حلقه
  • جلو از جیلاو (معین و دهخدا) frāz پهلوی (مکنزی)
  • جوخه: واحد نظامی هشت نفری (معین)
  • چارق (معین)
  • چاق چاغ (معین) frabīh پهلوی (مکنزی)
  • چاقو: کارد kārd پهلوی (مکنزی)
  • چاکر (معین)
  • چالش (نجفی) جنگ
  • چپاول (معین)
  • چپق (معین)
  • چکمه (معین)
  • چگور/ چوگور/ چُگُر (معین)
  • چلاق/ چولاق (معین)چُلَق: بریده‌دست، تباه‌دست (کاشغری)
  • چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری)
  • چمباتمه چونقاتیمه (معین)
  • چی: پسوند نسبت و اتصاف (معین) مانند تماشاچی/ درشکه‌چی
  • خان به معنی رئیس . امیر. بزرگ.اما خان به معنی خانه فارسی است.(معین)
  • خانم ترکی (معین) ترکی- مغولی (صفا)
  • خورجین از هؤرجین اَرجی (کاشغری) معادل bārjāmag, paywāsag پهلوی (مکنزی)
  • دُلمه
  • دوقلو (معین) (نجفی)
  • زگیل سِگِل
  • ساچمه (معین)
  • سراغ سراق از مصدر سوروشماق: پرس وجو
  • سنجاق (معین)
  • سنجاقک ترکی + فارسی (معین)
  • سورتمه (معین) از مصدر سؤرؤتماق= روی زمین کشیدن
  • سوغات ترکی - مغولی (معین) (نجفی)
  • شلاق: تازیانه ترکی- مغولی (معین)
  • شیشلیک (معین) شیش= سیخ کباب (کاشغری)
  • غازایاقی قازایاغی غازیاقی: گیاه (معین)
  • قاب: ظرف (معین)
  • قابلمه (معین)
  • قاپ: استخوان شتالنگ که برای قمار و بازی به کار می‌رود. (معین)
  • قاچاق (معین)
  • قاچاقچی (معین)
  • قالی از قالین= ضخیم
  • قایق (معین) قَیغِق (کاشغری)
  • قرقی (معین)
  • قرمه قاورمه (معین) از مصدر قووورماق= در روغن سرخ کردن
  • قره قوروت (معین)
  • قره‌نی ترکی + فارسی (معین)
  • قشلاق ترکی/ مغولی (معین) قشلاغ (کاشغری
  • قشون (معین)
  • قلچماق
  • قلدر ترکی – مغولی (معین)
  • قنداق تفنگ و بچه (معین)
  • قوچ قچ (معین) (کاشغری)
  • قورباغه (معین) غورباغه (نجفی)
  • قوش (معین) قُش: شاهین (کاشغری)
  • قوطی (معین)
  • قیچی (معین)
  • قیر/ قِر:رنگ سیاه (کاشغری)
  • قیمه ترکی/ مغولی (معین) قِیما نام گونه‌ای رشته آش که خمیر آن را مانند زبان گنجشک به صورت مورب می‌برند. (کاشغری)
  • کاکا از ترکی جغتایی: در اصل مربی بزرگزادگان/ غلامی که در خانه اربابش پیر شده باشد. (معین)
  • کاکل ترکی/ مغولی (معین)
  • کاکوتی از ترکی ککلیک اوتی (معین)
  • کرنش: تعظیم (معین) معادل نماز بردن پهلوی (مکنزی)
  • کشیک (معین)
  • کماج کمج (کاشغری)
  • کنکاش کنکاج مغولی ترکی (نجفی) (صفا) کَنکَش (کاشغری)
  • کوچ ترکی/ مغولی: عزیمت (صفا) (معین) ترکی (کاشغری)
  • کوک/ کؤگ: بم و زیر صدا در خوانندگی و اجرای آهنگ (لغات‌الترک)
  • گتره‌ای گوتره از گؤتؤرؤ götürü به قیمت مقطوع بی‌آنکه وزن کرده یا شمرده شود. (معین)
  • گزلیک گزلِک[در اصل] قسمی کارد (معین) کَزلِک [در اصل] چاقوی کوچکی که بانوان بر روی قبای خود می‌بندند. (کاشغری)
  • گلَنگِدن: قسمتی از تفنگ (معین) breech block انگلیسی
  • مرال: غزال/ آهو (معین)
  • نوکر مغولی/ ترکی(معین)
  • یاتاقان (معین)
  • یاغی: سرکش/ دشمن (معین) یغی (کاشغری)
  • یراق ترکی/ مغولی (معین)
  • یغما (معین) (صفا) (کاشغری)
  • یقه/ یخه (معین) (نجفی) یقا (کاشغری)
  • یورتمه (معین)
  • یورش ترکی (معین) ترکی / مغولی (صفا)
  • یونجه (معین) یرِنچا/ یرِنچغا (کاشغری)
  • ییلاق (معین) ییلاغ (کاشغری)

[ویرایش] وام‌واژه‌های مشکوک

برای این بخش از این مقاله منابع لازم نیامده‌است. لازم است بر طبق اصول اثبات‌پذیری و شیوه‌نامهٔ ارجاع به منابع منبعی برای آن ذکر شود. مطالب بی‌منبع احتمالاً در آینده حذف خواهند شد.

برخی منابع ترکی این واژه‌ها را نیز ترکی گمان برده‌اند:

  • آستر از آست به معنای زیر (که در ترکمنی و بعضی از لهجه‌های ترکی به جای کلمه Ast استفاده می‌شود.)
  • امرود از اَرمُت: گلابی (کاشغری) در پهلوی اَمرُت و اَنبَرُت(معین) urmōd (مکنزی)
  • ترخون، نوعی سبزی خوردنی
  • جلگه از چؤل= دشت/ صحرا
  • چلو / چیلاو هندی (معین)
  • چو (شایعه)
  • چیت: پارچه چینی منقش (کاشغری) چهیت، هندی: پارچه نخی نازک و گلدار در رنگهای مختلف (معین)
  • خاتون(معین) قاتون: بانو/ نامی برای دختران افراسیاب، نامی سغدی[نیازمند منبع]
  • داغ: نشانی که بر روی اسبها و دیگر حیوانات می‌زنند. (کاشغری) پهلوی γdā (معین)
  • دبوس از تپوز (معین): گرز
  • سان (در ترکیب سان دیدن): شماره (لغات‌الترک)
  • سکّو: سکو/ دکان (کاشغری)
  • صندل چِندان: درختی خوشبو/ درخت صندل (کاشغری)
  • فنر احتمالاً تلفظی است از واژهٔ آلمانی فنر (feder)
  • قاطر قتر (کاشغری) از مصدر قاتشماق= درآمیختن
  • قپان یا کپان یونانی (معین)
  • کلاش/ قلّاش: زیرک، حیله گر، مردم بی نام و ننگ و لوند و بی‌چیز و مفلس، می‌خواره و باده‌پرست و خراباتی و مقیم در میکده [۱]

[ویرایش] وام‌واژه‌های ترکی فراموش شده در فارسی معاصر

واژه‌های ترکی که در مکالمات و متون قدیمی‌تر فارسی کاربرد داشته‌اند:

  • آداش (معین): هم‌نام (صفا) آد= اسم؛ داش و تاش= پسوند ملازمت به معنی هم؛ مثل وطن‌تاش= هم‌وطن
  • آغا = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان، عنوانی که به دنبال یا ابتدای اسامی خواجه‌سرایان افزوده می‌شد؛ مثل مبارک آغا
  • ارخالق آرخالیق: قبای کوتاه در زیر قبای مردان یا نیم‌تنه زنان بر روی جامه‌های دیگر (معین)
  • آغوز اَغُژ (کاشغری) شیر نسبتاً غلیظ که مادر پس از زاییدن به نوزادش می‌دهد.
  • ایلچی (معین) سفیر، فرستاده
  • ایلخان ترکی/ مغولی (معین) رئیس قبیله
  • ایلغار/ یلغار (معین) هجوم، شبیخون
  • باخه از بَقا/ مُنکُزبقا= لاک پشت (کاشغری) کشَف/ kašawag(مکنزی)
  • باسمه: چاپ، چاپ روی پارچه (معین)
  • بُخو بُقاغو: بندی که بر دست یا پای دزد نهند (کاشغری)
  • بغاز: تنگه/گذرگاه آبی باریک (نجفی) بوغاز (معین)
  • بولاق اوتی/ بولاغ اوتی (معین) شاهی آبی
  • تالان: غارت مغولی (معین)
  • تُتماج (کاشغری) نوعی آش (معین)
  • تیماج
  • چاپار: قاصد (معین) (صفا)
  • چاتمه (معین)
  • چاوش/ چاووش (معین)
  • چَپُو: غارت (معین)
  • چخماق (معین)
  • خفتان قَفتان (کاشغری)
  • دیلماج (معین)
  • ساخلو ساخلاو: پادگان/ گروهی سرباز مأمور به حراست از جایی (معین)
  • ساغر: ظرفی مخروطی شبیه هاون که در آن شراب ریزند. (کاشغری)
  • سورچی: راننده گاری، درشکه و دلیجان (معین) از مصدر سؤرماق= راندن
  • سیاق / سایاق: علم محاسبه از مصدر سایماق= شمردن
  • طغرا/ طورغای (معین)تُغراق: مهر/ مهر خاقان (کاشغری)
  • قِران: واحد پول در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی (معین
  • قراول (معین) پاسبان ترکی/ مغولی (صفا)
  • قوروت/ قُروت: کشک (لغات‌الترک)
  • گزمه: شبگرد/ عسس (معین)
  • یاسا/ یساق/ یاساق: قانون/ سیاست/ مجازات ترکی – مغولی (معین) (صفا)
  • یساول (معین)
  • ینگه: ساقدوش عروس (معین) ینگگا زن برادر بزرگ‌تر (کاشغری)
  • یورت (معین) یرت: خانه/ محل اتراق ایل (کاشغری)
  • یورقه یورغه (معین) یریغا اَت= اسب خوش حرکت (کاشغری) یورغه رفتن= نیکو راه رفتن (معین)

[ویرایش] وام‌واژه‌های ترکی در لهجهٔ گفتاری تهرانی

بیشتر این واژه‌ها از زمان فرمانروایی قاجارها در ایران و بالاخص در لهجه تهرانی راه یافته ‌است و در فارسی دری افغانستان و تاجیکستان ناآشناست.

  • اُغور اُغُر اوغور (معین) بخت/ دولت/ وقت / خیر/ برکت
  • ال و بل از اِله و بِله: چنین و چنان
  • اُماج – اوغماج: نوعی آش که با استفاده از آرد گندم می‌پزند. (لغات‌الترک)
  • ایز: رد پا (معین)
  • آیزنه، یزنه: شوهر خواهر (معین)
  • باجناق باجناغ (معین)
  • بزک/ بزاک: نقش و نگار/ آرایش (لغات‌الترک)
  • بقچه بوغچه (معین) بوغ: جامه‌دان/ بسته (کاشغری)
  • بنچاق (معین)
  • بی‌بی (معین) عمه
  • پاتوق پاتوغ پا فارسی+ توغ ترکی
  • تپق
  • تُخماق (معین) تُقیمَق: جامه کوب گازران (کاشغری)
  • جیک و بوک: جزئیات از چِک پؤک، در اصل به معنای حالت قرار گرفتن قاپ بر پشت در قمار (کاشغری)
  • چاپیدن ترکی+ فارسی (معین)
  • چاخان (معین)
  • چاقالو ترکی + فارسی (معین)
  • چغلی
  • چمچه (معین) چُمچا (کاشغری)
  • داداش (معین)
  • داغان از مصدر داغُلماق = فروریختن
  • دگنک: چماق (معین)
  • دنج
  • دوز (بازی) از مصدر دؤزماق به معنی چیدن اشیائی بر روی زمین یا چیزی مسطح
  • دیرَک تِراک تِراکو (کاشغری)
  • دیشلمه(معین)
  • دیلاق از دایلاق: بی قواره(معین)
  • ساج: تابه نان‌پزی (معین) تابه (کاشغری)
  • ساقدوش (معین)
  • سپور (معین) رفتگر از مصدر سؤپؤرماق= جارو کردن
  • سرتق: مُصِر/ لجوج
  • سقّز/ سَغِز: (در اصل) چسبناک(کاشغری)
  • سُقُلمه سُقُرمه سُغُلمه: ضربه با مشت در حالی که انگشت شست از میان انگشتان سبابه و وسطی بیرون آمده باشد. (معین)
  • سلانه سلانه
  • سوگلی (معین) سؤوگؤلی از مصدر سؤوماق
  • شلتاق: نزاع، غوغا (معین)
  • شیشک
  • غازغان قازقان غزغن: دیگ بزرگ مسی (معین
  • قاپیدن
  • قاتق (معین) قَتِق: چاشنی از قبیل سرکه یا ماست که به طعام توتماج درآمیزند/ آمیزه (کاشغری)
  • قاتی (معین)
  • قاچ قاش: پاره‌ای از خربزه، هندوانه و امثال آن/ قسمت جلو زین (معین)
  • قاراشمیش (معین)
  • قالپاق (ماشین) (معین)
  • قالتاق: زین اسب (معین)
  • قاوت قاووت (معین) قاغُت: نوعی خوردنی (کاشغری)
  • قایم: بلند/ محکم
  • قاین ترکی/ مغولی: برادر شوهر/ برادر زن (معین)
  • قبراق: چابک، چالاک (معین)
  • قدغن (معین) قدغن/ غدغن (نجفی)
  • قرت: جرعه (معین)
  • قرق (معین) قریغ قُرغ: محل محافظت شده (کاشغری)
  • قرمساق (معین)
  • قشقرق (معین)
  • قشنگ در اصل به معنای پست؛ هنگام ناسزا گفتن به برده به کار می‌رفته‌است. (کاشغری)
  • قشو (معین)
  • قلچماق (معین)
  • قلق (معین) [در اصل به معنای] رفتار، معاشرت با مردم (کاشغری
  • قورت دادن (معین)
  • کپیدن
  • مُشتلق: مژدگانی از مژده فارسی+ لق ترکی (معین)
  • منجوق (معین) مُنجُق: سنگهای زینتی که بر گردن آویزند. (کاشغری)
  • هردم بیل هردن بیر: در اصل گاه‌گاه/ بی‌نظم و ترتیب‌/ بی‌معنی (معین) (هر در این عبارت فارسی است)
  • یالقوز یالغوز: تنها/ مجرد (معین)
  • یزنه یزنا: شوهر خواهر بزرگتر (کاشغری)
  • یغُر یغور ترکی (معین)
  • ینگه دنیا ینگی دنیا: دنیای جدید/ قاره آمریکا (معین)
  • یواش (معین)
  • یواشکی ترکی + فارسی (معین)

[ویرایش] واژه‌های همسان

در متن این مقاله از هیچ منبع و مأخذی نام برده نشده‌است.شما می‌توانید با افزودن منابع بر طبق اصول اثبات‌پذیری و شیوه‌نامهٔ ارجاع به منابع، به ویکی‌پدیا کمک کنید.مطالب بی‌منبع احتمالاً در آینده حذف خواهند‌ شد.

  • آغاز با آغیز: دهان/ ابتدا
  • امید با اُمُنچ (کاشغری) در پهلوی اُمِت(معین) ēmēd, ummēd (مکنزی)
  • باجه
  • بخار عربی (معین) با بوخار (از کلمه بوغ به همان معنی)
  • بخش از بَغِش ترکی (کاشغری) با بخشیدن فارسی
  • بزرگ با بؤزؤک/ بدؤک: کلان از هر چیز (کاشغری)
  • بلوک و بؤلؤک: گروه، دسته‌ای از هر [نوع] حیوان (کاشغری)
  • پلو (پیلاو) با pilau فرانسوی (معین)
  • تیپا و تپیک (لگد)
  • چابک و شابؤک (سریع کاشغری)
  • چادر/ چاتِر/ چاچِر/ جاشِر: خیمه (کاشغری) سنس‍کریت (معین)
  • چاه چات (کاشغری) اوستایی (معین) čāh پهلوی (مکنزی)
  • چَنگ: منحنی/ خمیده (معین) چنک: سنج/ چنگ/ زنگ (کاشغری)
  • خون xōn پهلوی (مکنزی) با قان به همان معنی
  • دچار از دو چهار شدن با دؤشر از مصدر دؤشماق یعنی افتادن/ گرفتار شدن
  • دلواپس با تلواسه
  • دمار با دامار= رگ
  • دود dūt پهلوی (معین) با تؤتؤن
  • دهل با تُوُل/ دؤوؤل (کاشغری)از ریشه دؤگؤلماق= کوبیده شدن/ زده شدن
  • سودا (عربی) با سؤودا در معنی عشق از مصدر سؤوماق= دوست داشتن/ پسندیدن
  • کد با کند: روستا/ شهر
  • کف با کؤپؤگ (کاشغری) به همان معنی
  • کوره qwrg مانوی، kūru (معین) با کؤرؤک که در اصل کوره زرگری و آهنگری بوده‌است.
  • کلید (kleīδa) یونانی (معین) با کرِت (کاشغری) به همان معنا
  • کوی محل زندگی با kōīk پهلوی (معین)
  • گوسان gws’n پارتی: خنیاگر (معین) با اُزان ترکی در همان معنا
  • من: این ضمیر از قدیم در میان همه اقوام ترک رایج بوده‌ است. غیر از اوغوزان که بَن می‌گویند. (کاشغری)در میان پارسی زبانان نیز مو ٬ مَ و می می‏باشد.
  • موش به معنای گربه (ترکی چگلی)
  • میانجی‌گری مشابه مُینچِلِق= وساطت از مُیان به معنای ثواب (کاشغری)
  • هجّی عربی به معنای جدا کردن حروف و حرکات کلمه (معین) با اُژُک ترکی به همان معنا (لغات‌الترک)

[ویرایش] نام‌ها

  • آتیلا
  • آغاسی آقاسی: سرور، مهتر (معین)
  • آقا ترکی/ مغولی (صفا) آغا: بزرگ/ مخدوم/ برادر بزرگ‌تر/ عمو/ امیر/ رئیس (معین)
  • آقاجری
  • آیدین
  • اتابک از آتا + بگ/ بیگ (معین)
  • ارسلان: شیر (معین) اَرسلَن (کاشغری)
  • ازبک (اغوزبیگ) اوزبک (معین)
  • افشار (کاشغری) اووشار
  • بایندر
  • بهادر: دلیر/ شجاع (معین)، از اصل مغولی؟
  • بیات: در اصل به معنی کهنه/ قدیمی
  • بیگ(معین) بَگ (لغات‌الترک) از سغدی به ترکی و از این زبان به فارسی وارد شده است!؟
  • تِیمور از دمیر= آهن
  • جیران: آهو/ غزال (معین)
  • چیچک: گل/ شکوفه
  • خاقان (معین): عنوان پادشاهان چین و ترکان (معین)
  • ختن/ اُدُن (کاشغری)
  • خزر/ خُزار: نام سرزمینی از ترکان (کاشغری)
  • خلج(کاشغری)
  • سنجر: پرنده شکاری (معین)
  • سنقر (معین) سُنکقُر: پرنده شکاری (کاشغری)
  • عم‌قزی: دختر عمو
  • قاآن ترکی/ مغولی (صفا)
  • قزل (معین)
  • قزل‌آلا (معین)
  • قلیچ: شمشیر (معین) (کاشغری)
  • گَلین (معین) کَلِن: عروس (کاشغری)
  • یاشار: از مصدر یاشاماق=زیستن

[ویرایش] پانویس

1.   در لغت نامهٔ دهخدا با ذکری از چند منبع این واژه فارسی دانسته شده است؛ در همان‌جا هم چندین مورد از کاربرد آن در نوشتار بزرگان ادب فارسی آمده‌است، برای نمونه این شعر از انوری:

پنج قلاشیم در بیغوله ای

با حریفی که ربابی خوش زند

2.   اما در فرهنگ معین این واژه با همین معانی، از ریشه‌ای ترکی دانسته شده‌است.

[ویرایش] منبع

  • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
  • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
  • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
  • غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
  • دیوان لغات الترک، محمودبن حسین کاشغری، ترجمه حسین محمدزاده صدیق، نشر اختر، تبریز، ۱۳۸۴
  • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

مر کز جهان کجاست؟

 

 

همواره "مرکز جهان" موضوع مورد توجه بشر بوده است. طی سال ها، انسان، مانند کودکی که خود را کانون توجه همه می داند، معتقد بود که
زمین مرکز کیهان است. برخی از منجم های یونان باستان، جهان را متشکل از دو کره می پنداشتند؛ یکی زمین و دیگری آسمان، با ستارهای
پولک دوزی شده. 

فکر می کنید، بتوانیم به سمت خاصی از فضا اشاره کنیم و ادعا کنیم که این جا مرکز جهان است؛ همان جایی که انفجار بزرگ اتفاق افتاد؟
همواره "مرکز جهان" موضوع مورد توجه بشر بوده است. طی سال ها، انسان، مانند کودکی که خود را کانون توجه همه می داند، معتقد بود که
زمین مرکز کیهان است. برخی از منجم های یونان باستان، جهان را متشکل از دو کره می پنداشتند؛ یکی زمین و دیگری آسمان، با ستارهای
پولک دوزی شده.
در قرن 15 میلادی یعنی حدود 600 سال پیش نیکلاس کوپرنیک، منجم لهستانی، نظریه ی جدیدی را در مورد شکل قرارگرفتن اجرام
آسمانی ارائه کرد که با وجود آن که هنوز با واقعیت فاصله داشت، ذهنیت بشر را تا حدودی نسبت به جهان اصلاح کرد. در نظریه ی کوپرنیک
خورشید در مرکز جهان قرار گرفته است و زمین و دیگر سیارات به دور آن می چرخند. اما وی همچنان تصور می کرد که صفحه ای کروی که
ستارگان این منظومه خورشیدی را در بر گرفته، همان منظره ی آسمان شب است.
امروزه پس از تأیید و رد نظریه های فراوان، می دانیم که نه تنها ما در مرکز کیهان قرار نگرفته ایم، بلکه اصولا جهان ما فاقد مرکز است.
از نظر دانشمندان "بیگ بنگ" نام پدیده ای است که به آغاز جهان انجامید و اغلب به نوعی انفجار بزرگ تعبیر می شود. مشکل این تصور آن
است که انفجار، اغلب یک نقطه ی مرکزی دارد ؛مثل یک شمع، جرقه و یا یک بمب و در جهت خاصی منتشر می شود، ولی در مورد "انفجار
بزرگ" این امر،صادق نیست. در واقع ما برای توضیح این رویداد چاره ی دیگری نداریم و از شبیه ترین موارد قابل لمس برای کمک به فهم
آن استفاده می کنیم.
"انفجار بزرگ" نمی توانسته در نقطه ی خاصی از جهان رخ داده باشد، چرا که اصلا قبل از آن جهانی وجود نداشته.
طبق تخمین دانشمندان از عمر جهان، این انفجار حدود 14 میلیارد سال پیش به طور یکسان آغاز و منتشر شده است و "فضا" و "زمان" را با
مفهومی که ما امروزه می شناسیم ایجاد کرده. فضا از همان لحظه شروع شده و در حال گسترش و انبساط است. این روند هنوز هم ادامه دارد.
حالا فرض کنیم که تلسکوپی بسیار قوی داریم و با آن بتوانیم تا هر جا که دوست داشته باشیم رصد کنیم. در آن صورت آیا قسمتی از جهان
که در طرف راست ما قرار گرفته از ناحیه ای که در سمت چپ ماست، بزرگ تر است؟
خیر، کیهان در تمامی جهات ما یکسان است. پس، آیا به نظر شما این به معنی آن نیست که ما در مرکز جهان قرار گرفته ایم؟خیر برای درک
بهتر، یک بادکنک باد شده را در نظر بگیرید که با خودکار، تعداد زیادی نقطه روی آن علامت گذاری شده. تصور کنید که این بادکنک
دنیای شماست و شما یکی از آن نقطه ها هستید. توجه کنید که شما فقط مجاز به حرکت روی سطح بادکنک هستید - نه در درون یا بیرون
آن. حال از محلی که قرار گرفته اید به دنیای بادکنکی خود نگاهی بیندازید. متوجه می شوید که تمامی جهات، یکسان به نظر می رسد، ولی این
به آن معنی نیست که شما در مرکز آن قرار گرفته اید. در واقع دنیای دو بعدی شما، اصلا مرکزی ندارد.
حال تصور کنید که بادکنک را هرچه بیشتر باد می کنیم. م یبینید که تمامی نقاط در حال فاصله گرفتن از شما هستند و به نظر می رسد که همه
چیز در حال دور شدن است، اما همچنان می دانید که شما مرکز این انبساط نیستید. اندکی مشکل به نظر می رسد، ولی وضعیت جهان سه بعدی
ما نیز بسیار مشابه همین است. فضا خمیده است و این موجب می شود که رفتار آن شبیه پوسته ی بادکنک باشد.
  

انبساط بدون مرکز! ●
 

این که جهان عظیم ما چگونه به وجود آمده و چه خواهد شد، اصولا مفهوم پیچیده ای است که گاهی خارج از حد تصور و درک بشر است.
دنیا با یک انفجار آغاز شده و در حال گسترش است.
این گسترش تا کی ادامه خواهد داشت؟
آیا امکان دارد که زمانی متوقف شود و یا مثلا دوباره جمع شده به نقطه ی اولیه باز گردد؟
انفجار بزرگ چگونه رخ داد و علت آن چه بود و قبل از آن چه؟چه گونه می توان از زمانی سخن گفت که اصلا در آن زمانی وجود نداشته؟

چرا آسمان صاف در هنگام روز اغلب آبی ، ولی در نزدیکی افق سفید است

چرا آسمان صاف در هنگام روز اغلب آبی ، ولی در نزدیکی افق سفید است؟
چرا خورشید در حال غروب سرخ و آسمان درست در بالای آن همچون پرده ای رنگارنگ است؟ 

 

 

 

چرا در شامگاه سایه ای منحنی با حاشیه ای سرخ در آسمان شرق پدیدار می شود؟
چرا گاهی اندکی پس از غروب خورشید لکه ای ارغوانی در آسمان مغرب نمآیان و سپس ناپدید می شود؟
این پرسشها مارا به بررسی چه چیزی فرا می خوانند. بسیاری از طرحواره های مشهور در آسمان صاف بیشتر شامل انتشار نور خورشید از مواد
موجود در هواست. از قبیل غبار ، افشانه ها ، بلورهای یخ و قطرکها و طرحواره های دیگر مبتنی بر جذب انتهای سرخ طیف مرئی بوسیله آب و
اوزون در جو. هرگاه یک مه دود مصنوعی بوسیله یک باریکه نور سفید روشن شود و از زاویه معین مورد ملاحظه قرار گیرد، مانند رنگ
آسمان بسیار صاف دیده می شود. آیا گاز خالص مانند هوا که عاری از همه درات باشد نمی تواند نور را منتشر کند و آن را به رنگهای مختلف
تجزیه خواهد کرد؟ 

 

پدیده انتشار ● 

 

انتشار نور و تفکیک رنگها مربوط به خود مولکولهای هواست، حتی در غیاب ذرات خارجی هم آسمانی آبی خواهیم داشت. طول موج نور
از آبی به سبز ، زرد و سرخ افزایش می یابد و طول موج مربوط به نور قرمز حدود 1.68 برابر طول موج نور آبی است. هر یک از اجزای نور
خورشید در همه جهتها از مولکول منتشر می شود، ولی شدت آن همسان نیست. درخشانترین انتشار در جهت روبرو (مانند اینکه نور یک
راست از مولکول می گذرد) و رو به پشت (بسوی خورشید) است. 

 

به نظر نیوتن رنگهای ظاهری اجسام طبیعی بستگی به این دارد که از آنها چه رنگی شدیدتر منعکس یا بسوی بیننده پراکنده می شود . بطور
کلی ، شیوه ساده ای وجود ندارد که بر اساس ساختار سطح ترکیب شیمیایی و مانند آنها پیش بینی کنیم که آن ماده چه رنگهایی را منعکس یا
پراکنده می کند. با این همه ، علت آبی بودن رنگ آسمان را با استدلال ساده ای می توان توضیح داد.
همانطور که تامس یانگ با آزمایش نشان داد، طول موجهای گوناگون نور رنگهای متفاوت دارند، طول موج نور را با واحد نانومتر یا با واحد
700 برای نور قرمز است. مانعهای کوچک nm 400 برای نور بنفش تا حدود nm آنگستروم می سنجند. دامنه طیف قابل رؤیت برای آدمی
م یتوانند انرژی یک موج فرودی را در همه جهتها پراکنده کنند و مقدار پراکندگی بستگی به طول موج دارد. به عنوان یک قاعده کلی ، هر
چه طول موج در مقایسه با اندازه مانع بزرگتر باشد، موج بوسیله مانع کمتر پراکنده می شود. برای ذراتی کوچکتر از یک طول موج ، مقدار
پراکندگی نور با عکس توان چهارم طول موج تغییر می کند. مثلاً ، طول موج نور قرمز در حدود دو برابر طول موج نور آبی است. بنابراین
پراکندگی نور قرمز در حدود یک شانزدهم پراکندگی نور آبی است. 

 

نوری که نسبت به مسیر اولیه خورشید در زاویه قائم منتشر شود، تنها نیمی از درخشندگی را خواهد داشت. همه رنگها به این شیوه منتشر
م یشوند. ولی شدت انتشار هر یک از این رنگها در هر جهتی متفاوت است. شدت با عکس توان چهارم طول موج متناسب است. از اینرو نور
موج کوتاه (مانند آبی) خیلی شدیدتر از نور سرخ منتشر می شود که طول موج بلندتری دارد. از آنجا که نسبت طول موج آنها 1.68 است،
نسبت انتشار نور آبی 8 برابر درخشانتر از نور سرخ است. 

 

آسمان آبی ● 

  

اکنون می توانید بفهمید که چرا رنگ آسمان آبی است. نور خورشید بوسیله مولکولها و ذرات گرد و غبار موجود در آسمان ، که معمولاً در
مقایسه با طول موجهای نور مرئی بسیار کوچکند، پراکنده می شود. به این ترتیب ، نور طول موجهای کوتاه (نور آبی) بسیار شدیدتر از نور
طول موجهای بلندتر بوسیله این ذرات پراکنده می شوند. وقتی که به آسمان صاف نگاه می کنیم ، بیشتر این نور پراکنده شده است که به چشم
ما می رسد. دامنه طول موجهای کوتاه پراکنده شده (و حساسیت چشم آدمی به رنگ) منجر به احساس رنگ آبی می شود.
کوتاهترین طول موجهای طیف مرئی بیشتر مطابق بنفش است تا آبی ، پس چرا آسمان بجای آنکه بنفش باشد آبی است؟ نور خورشید اولیه
در رنگ بنفش تا حدی ضعیفتر از آبی آست و بنفش کمتر از آبی به ما می رسد. دلیل مهمتر اینکه چشم انسان نسبت به بنفش کمتر از آبی
حساس است. اینکه مردم آبی بودن آسمان را بوجود بخار آب در جو نسبت بدهند، شاید به این دلیل باشد که اغلب توده های آب آبی رنگ
است. 

از دلایل آبی بودن دریا این است که وقتی نور سفید چند متر از میان آب می گذرد، مولکولهای آب بخشی از انتهای سرخ طیف را جذب
م یکند و نوری که سرانجام به چشم بیننده منعکس می شود بیشتر آبی شده است. و در آسمان آب کافی برای چنین جذبی وجود ندارد. لایه
اوزون نیز نور سرخ را تضعیف می کند، ولی نقش ناچیزی در آبی شدن آسمان دارد. از سوی دیگر ، فرض می کنیم که در یک روز مه آلود
به آسمان نگاه می کنیم. 

در این صورت ، نور آبی باریکه ای که به چشم ما می رسد بطور کامل پراکنده شده است، در حالی که طول موجهای بلندتر پراکنده نشده اند.
بنابراین، احساس می کنیم که رنگ خورشید متمایل به قرمز شده است. اگر آسمان جوی نداشت، آسمان سیاه به نظر می رسید و ستارگان در
16 به بالا ، که در آنجا جو زمین بسیار رقیق می شود، همان طوری که فضانوردان دریافته اند، Km روز دیده می شدند. در واقع از ارتفاع
آسمان سیاه به نظر می رسد و ستارگان در روز دیده می شوند. 

 

تأثیر شرایط جوی ● 

 

گاهی هوا دارای ذرات گرد و غبار یا قطره های آبی به بزرگی طول موج نور مرئی است. اگر چنین باشد، رنگهایی جز رنگ آبی ممکن است
به شدت پراکنده شوند. مثلاً ، کیفیت رنگ آسمان با بخار آب موجود در جو زمین تغییر می کند. روزهایی که هوا صاف و خشک است،
آسمان آبی تر از روزهایی است که رطوبت هوا زیاد است. آسمان نیلگون ایتالیا و یونان ، که قرنها الهام بخش شاعران و نقاشان بوده است، به
سبب خشکی استثنایی هوای این سرزمینهاست.
مه آبی  خاکستری رنگی که گاهی شهرهای بزرگ را می پوشاند بیشتر به سبب ذراتی است که از موتورهای درون سوز (اتومبیلها ، کامیونها)و کارخانه های صنعتی منتشر شده اند. موتور اتومبیل ، حتی وقتی که در حالت خلاص کار می کند، در هر ثانیه بیشتر از 100 میلیارد ذره منتشر میکند. بیشتر این ذرات نامرئی هستند و اندازه آنها در حدود۰/۰۰۰0۰۱m است. 

چنین ذره هایی کالبدی برای تجمع گازها ، مایعات و ذرات جامد دیگر می شوند. این ذره های بزرگتر سبب پراکندگی نور و تیرگی هوا
م یشوند. گرانش بر این ذره ها تا وقتی که بر اثر تجمع مواد بیشتر در اطراف آنها خیلی بزرگ نشده اند چندان تأثیری ندارد. این ذرات اگر بر
اثر باران و برف مکرر شسته نشوند ممکن است ماهها در جو زمین بمانند. تأثیر چنین ابرهای غبارآلودی بر آب و هوا و بر سلامتی آدمی بسیار
مهم است.

رنگ غروب ● 

 

وقتی به آسمان روز نگاه می کنید نوری را می بینید که از لایه اوزون اندکی گذشته و جذب بوسیله آن ناچیز بوده است. در هنگام غروب وقتی
شعاعهای نور از میان لایه اوزون مسیری مورب (و از اینرو طولانیتر) دارند تا یه ما برسند، جذب بوسیله اوزون اهمیت پیدا می کند، ولی در آن
موقع نیز دلیل آبی بودن آسمان ساز و کارهای مربوط به پراکندگی (انتشار ریلی) م یباشد، که قبلا بیان شده.
همین تأثیرها رنگ کوههای تیره را در یک روز آفتابی توضیح می دهد. اگر کوهها زیاد دور نباشند، تصویرشان آبی رنگ است. چون نور
مسلط آبی بوسیله مولکولهای میان شما و کوهها منتشر می شود، کوههای تا حدی دور هم باز آبی است. ولی کوههایی که در فاصله دوری
قرار دارند سفید هستند، درست همانگونه که افق سفید دیده می شود. نور خور شید در حال غروب در واقع نارنجی رنگ است (بین سرخ و
زرد)، در حالی که اگر در مسیرشان بسوی ما تنها از میان مولکولهای هوان می گذشت، رنگش سرخ بود. دلیل اینکه رنگ آن سرخ یک دست
نیست، این است که نور نه تنها از میان مولکولها ، بلکه از میان ذرات ریز و افشانکهای جو هم منتشر می شود.
در هر موقع از روز وقتی در جهت خورشید نگاه کنید، بخشی از نور درخشان آن را دریافت می کنید که از میان همان ذرات ریز و افشانکها
منتشر می شود و از اینرو آن بخش از آسمان روشنتر از آن است که در غیاب ذرات می توانست باشد. وقتی خورشید در بالای آسمان روشنتر از
آن است که در غیاب ذرت می توانست باشد. وقتی خورشید در بالای آسمان است، اطرافش سفید روشن است. ولی وقتی پایینتر قرار دارد، هر
چه غلظت ذرات بیشتر باشد، اطراف خورشید در حال غروب درخشانتر و محیط آن مشخصتر است.
در جریان غروب آفتاب در هوای صاف ، سمت الرأس (آسمان درست در بالای سر) آبی تر از هنگام روز می شود. با توجه به این که افق
نزدیک خوشید ممکن است سرخ باشد، این افزایش رنگ آبی عجیب به نظر می رسد. برای این آبی بودن چندین توضیح داده شده که
محتملترین آنها مربوط به لایه اوزون است. وقتی هنگام غروب نور خورشید مسیر اریب تری را از میان لایه طی می کند، جذب انتهای سرخ
طیف بوسبله اوزون ، موجب تسلط انتهای آبی بر بامه نور می شود. برخلاف انتشار ریلی که بامه در طی مسیر با آن روبرو می شود. 

 

آسمان پس از غروب ● 

 

درست پس از غروب خورشید ، سایه زمین از افق خاور بالا می شاید. مرز سایه ، سرخ یا ارغوانی است. رنگ آن بستگی به نوری دارد که بر
اثر انتشار ریلی در مسیر طولانی اش از لایه های پایین جو سرخ شده است. در نزدیکی جایی که لبه بالایی سایه را می بینید بخشی از نور در
معرض انتشار ریلی قرار دارد و بسوی ما می آید. وقتی نور را دریافت میکنید، رنگ سرخ را در لبه بالا مشاهده می کنید. بخش بالایی سایه
زیر لبه ممکن است آبی کم رنگ باشد.
به احتمالی بامه آبی ناشی ار نور خورشید است که از میان بخش بالایی و کم چگالتر جو می گذرد، از آنجایی که جزء آبی بامه ، به اندازه ای
تضعیف نمی شود که در عبور از بخشهای پایین جو امکان آن وجود دارد، زیرا با مولکولهای هوای بیشتری درگیر بوده است. نزدیک به 10
دقیقه پس از آنکه خورشید غرو ب می کند، گه گاه لکه ای ارغوانی بر فراز آن در جایی میان 30 و 75 درجه از سمت الرأس پدید می آید. این
لکه که اغلب نور ارغوانی نامیده می شود، به ظاهر ناشی از وجود لایه ای از ذرات در ارتفاع 16 تا 20 کیلومتری و در بخش زیرین لایه اوزون
است.
این ذرات ممکن است غبار بیابان یا ذرات خاکستر یک فوران آتشفشان یا آتش سوزی بزرگی در جنگل باشد. لکه ارغوانی حاصل نور بسیار
سرخ و بسیار آبی است که از ناحیه های مختلف آسمان منتشر می شود. اجزای سرخ از نور خوشید در حاشیه زمین است و از جو زمین
م یگذرد که انتشار ریلی نور را سرخ می کند. بخشی از این نور از لایه ذرات عبور کرده و به همین خاطر نور خیلی سرخ دریافت می شود.
اجزای آبی از نور خورشیدی می رسد که از بخشهای فوقانی جو می تابد و از اینرو به آن اندازه سرخ نشده است.
بخشی از نور در معرض انتشار ریلی قرار می گیرد و نور آبی بسوی شما فرستاده می شود. وقتی به مسیر نگاه می کنید، هر دو اجزای نور سرخ و
آبی در مسیر خط دید شما حرکت می کنند و ترکیبشان احساس نور ارغوانی را پدید می آورد. دلیل اینکه بخشهای دیگر آسمان ارغوانی
نیست، این است که بجای رنگ سرخ و آبی تنها ترکیبهای متفاوتی از ته رنگها را دریافت می کنیم. وقتی بسوی آنها نگاه می کنیم، ممکن
است بسته به زاویه دیدمان اقسام ته رنگها را داشته باشند.
نور ارغوانی دیگر ولی نادر که در حوالی همان بخش نور اولی در آسمان ظاهر می شود، اما یک و نیم تا دو ساعت پس از غروب آفتاب اتفاق
م یافتد. احتمال می رود این نور نیز بوسیله همان لایه ذراتی بوجود می آید که نور ارغوانی اولی پدید آمد. اگر لایه گسترده باشد، بخشی از نور
که از لایه زیر افق منتشر می شود ، ممکن است دوباره از لایه مرئی منتشر شود. نور تولید شده بخوبی درخشان است و در آن صورت یک لکه
ارغوانی کمرنگ دیده می شود.

احادیث امام صادق (ع)

1. امام صادق (ع) : هرکه فردی را در گناهی پیروی کند به تحقیق که او را پرستش کرده است. ( تحف العقول ) صفحه 355
2. امام صادق (ع) : شیطان گفته همه مردم در قبضه حکومت من هستند جز 5 کس : 1.کسی که با نیت صحیح در هر کاری بر خدا
توکل کند. 2.آنکه شبانه روز به هنگام ثواب و خطا بسیار یاد خدا باشد. 3.کسی که هرچه برای خود می پسندد برای دیگران هم
بپسندد. 4.آنکه به هنگام مصیبت صبر کند. 5.کسی که به قسمت الهی راضی باشد و غم روزی نخورد. نصایح صفحه 225
3. امام صادق (ع) : از امام (ع) سوال شد آسودگی و راحتی دنیا در چیست فرمود : در ترک هواهای نفسانی . گفته شد راحتی آخرت
در چیست ؟ فرمود : روزی که داخل در بهشت گشتی. تحف العقول صفحه 390
4. امام صادق (ع) : احسان به مردم به کمال نمیرسد جز با سه خصلت : 1- شتاب نمودن در آن 2- کم شمردن بسیار آن 3- منت
نگذاشتن با آن به مردم. تحف العقول صفحه 337
5. امام صادق (ع) : سه چیز اند که در هرکه باشند ایمانش کامل است : 1. کسی که چون خشم نماید این امر او را از حق خارج نسازد
2. و چون از چیزی خوشنود گردد این شادی او را به گناه نکشاند 3. و کسی چون به قدرت رسید گذشت و بخشش نماید. تحف
العقول صفحه 339
6. امام صادق (ع) : کسی از شما به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه بیگانه ترین مردم از خود را به خاطر ایمان داشتن به خدا و عمل به
دستوراتش دوست بدارد و نزدیک ترین مردم را به خود از نظر نسبت خانوادگی به خاطر دشمنی او با دستورات خدا دشمن بدارد.
تحف العقول صفحه 388
7. امام صادق (ع) : مجلسها و گردهمائی ها امانت است کسی حق ندارد کلام محرمانه رفیق خود را بدون اجازه او بازگو کند مگر در
موردی که شنونده مورد وثوق و اعتماد باشد یا ذکر خیری از آن رفیق باشد. اصول کافی جلد 4 صفحه 481
8. امام صادق (ع) : قتیبه گوید مردی از امام (ع) مساله ای را پرسید حضرت فرمودند : طبق فرمایش جدم رسول خدا (ص) حکمش
چنان است . آن مرد گفت طبق نظر خود شما اگر چنین و چنان باشد حکمش چیست ؟ فرمودند : خاموش باش هر جوابی که من به تو
می گویم از قول رسول خدا (ص) است ما از خود رایی نداریم. اصول کافی جلد 1 صفحه 74
9. امام صادق (ع) : ابوبصیر گوید به امام (ع) عرض کردم مطالبی برای ما پیش می آید که حکمش را از قرآن نمی فهمیم حدیثی هم
فعلا از شما درباره آن مطلب به ما نرسیده که در آن نظر کنیم آیا می توانیم به رای و نظر خود در آن مطلب اجتهاد نمائیم و عمل کنیم
فرمود : نه زیرا اگر درست رفتی پاداشی نداری و اگر خطا کنی بر خدا دروغ بسته ای . اصول کافی جلد 1 صفحه 76

به پسرم درس بدهید، نامه ی آبراهام لینکلن به فرزندش

 

 

 

او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد ، انسان صدیقی هم وجود دارد . به او بگویید ، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود . به او بیاموزید ، که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست . می دانم که وقت می گیرد ، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش ، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد . به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد . از پیروز شدن لذت ببرد . او را از غبطه خوردن بر حذر دارید . به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید . اگر می توانید ، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید . به او بگویید تعمق کند ، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود . به گل های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند ، دقیق شود .به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد . به پسرم یاد بدهید با ملایم ها ، ملایم و با گردن کش ها ، گردن کش باشد . به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند .به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند .ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید . اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند . به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد .به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند ، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست .به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد .در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید . بگذارید که او شجاع باشد ، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد توقع زیادی است اما ببینید که چه میتوانید بکنید ، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.