استان آذربایجان غربی و ثروت های زیاد؟

 

  

اگر در همایش توسعه استان شرکت می کردید و فرصت ها و مزیت های استان را می دیدی و می شنیدی و بعد درجه عقب ماندگی استان را به ذهن می آوردی حتما سلولهای مغزت با هم دعوایشان می شد . مگر می شود استانی با اینهمه منابع در رتبه های آخر توسعه یافتگی قرار  گیرد . اما این واقیعت دارد . استان ما به اندازه بعضی از کشور ها اروپایی است ؛ با یک یا دو مزیت اش می توانست به اندازه انها رشد کند کار سختی هم نیست ما از مه اکنون که " اولین روز باقیمانده عمرمان است ""قبول یک دانشمند " – می توانیم حرکتی سازمان یافته را برای توسعه استان آغاز کنیم . اما از کجا آغاز کنیم و کدام حوزه را اول بکار بیاندازیم .

گروهی خواهند گفت بخش کشاورزی بالاترین حجم جذب نیروی انسانی رادارد . دیگری خواهد گفت آن ارزش افزوده اش کم است از معدن آغاز می کنیم . آن یکی می گوید مواد معدنی خام را فروختن که هنر نیست باید کارخانه ای باشد تا آنرا فراوری کند به صنعت بچسبید . (یکی دیگر می گوید از صنایع غذایی ، و آن یکی به 830 کیلومتر مزرعه اشاره می کند که همه فراموش کرده اند . یکی داد میزند مگر نیروی انسانی و ارزش افزوده صنایع های تک را نمی بینید که دنیا اکنون با ارزش افزوده بالا اقتصاد را کنترل می کند که صنایع های تک زیر بنای آن است .

و کسی می خندد و می گوید همه چیز می گویید الا شگردی که آذربایجان غربی هشت بهشت در هفت آسمان دارد و آن یکی قطب تجارت خارجی و دروازه اروپا را نشان می دهد که چگونه می توان  تبدیل به یک دوبی با کارگر بسیار عمیق تری شد.

ما برای استفاده ار این مزیت های منابع محدودی داریم . بنابراین هر گروه برای استفاده از منابع تلاش می کند و سر آخر کاسه منابع می شکند و هر کس تعداد محدودی که فقط می تواند اعتراض کارکنان هر بخش را خاموش کند بدست می آورد .

آیا اینهمه مزیت را کنار بگذاریم و فقط به یکی بپردازیم ؟ نه ! قطعا پاسخ منفی است ولی اگر همه را با هم بخوا هیم 1یش برنیم هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم . تنها راهش این است که مثل بازی دمینوعناصر را به گونه ای بچینیم که افتادن یکی و حرکتی منجر به افتادن و حرکت دیگر می شود .

تقویت دو بخش در استان آذربایجان غربی برای حرکت دادن سایر بخشها ضروری است یکی بخش بازرگانی و دیگری بخش رسانه ها .

این دو بخش در شکل گیری نگرش در توسعه ای بسیار اهمیت داشته و شاخص های شفاف و معقولی برای تصمیمات راهبردی ارائه می دهند .

بازرگانی ظرفیت و تحمل پذیری را بالا برده و ریسک پذیری را رواج می دهد و رسانه ها نقد پذیری انتظامی و امنیتی هم موثر بوده و تدبیر را جایگزین تصمیمات عجولانه و شتا بزده می نماید و رسانه ها با اطلاع رسانی و تحلیل  جریانات  افکار عمومی را نسبت  به پذیرش و آماده سازی  جهت انجام فعالیت های هماهنگ شکل می دهند .

رو یکرد بازرگانی در راهنمایی سر مایه گذاری و شکل گیری صنایع نقش مهمی داشته و از طرف دیگر حلقه های ارتباطی ما بین صنایع  مختلف را در جهت شکل گیری محصولات مشتری پسند تشکیل می دهد.

رسانه ها نیزدر ایجاد عزم عمومی برای توسعه استان و تبیین نقش هر فرد در فرایند توعه تلاش کرده و در جهت بهبود مدیریت بخشهای مختلف ،شناسایی ایدهای و اشخاصی توانمند و در نهایت شایستهگزینی مدیران نقش کلیدی ایفا می کنند .

مشکلات کار آفرینی در ایران !

            

 

گروه اول دانشگاهی ها هستند .می دانند اما دستی در آتش نداشتند .مثالهایشان خارجی است و

شرکت کنندگان در آن دوره ها باید منتظر باشند تا شرایط ایران مثل شرایط مثالها باشد تا آنها

بتوانند از آموزه های کار آفرینی استفاده نمایند.

گروه دوم دولتی ها هستند.آیین نامه و بخشنامه به خورد شرکت کنندگان می دهند و آنها با طیف

 وسیعی از فرصتها مواجه می شوند وکم می ماند هول شده و با طناب مفت خود را دار بزنند

که گاهی همین اتفاق نیز می افتدو برای استفاده از آن فرصتها وارد کاری می شوند که هیچ

سر رشته ای از آن ندارند.

گروه سوم خود کار آفرینان هستند که از طرف بعضی موسسات جهت انتقال دانششان دعوت

می شوند.اینها عصاره کار را بیان می کنند ، مثلا کمک خدا بود و شرکت کنندگان نمی توانند مطالب

      کاربردی از بیانات آنها پیدا نمایند.

گروه بعدی حرفه ای ها هستند .آنها خود کاری را به سرانجام رسانده بعد در دانشگاه تئوریزه کرده

و توان انتقال آنرا یافته اند .در اول کار هستند و اغلب به ویژگی های  شخصی کار آفرینان می پردازند

***                                                                 

کتاب کارآفرینی از انتشارات دفتر بین اللملی کار که سال 71 منتشر شده است 16 درس دارد که از

تجربیات بسیاری از کشورها اخذ شده است و نشان می دهد کارآفرینان به چه مطالبی نیاز دارند.جالب

این است که  وقتی در چند دوره آنرا به صورت کارگاهی تدریس میشود شرکت کنندگان فضا را شفاف

احساس کرده و راحت تر با فضای کسب و کار مواجه شدند.این روزها که دوره های کار آفرینی هر روز بیشتر و بیشتر می شود می توان انتظار داشت که منبع خاصی برای این درس مهم پیدا شود.

بخشی از زندگی نامه آرنولد شوارتزنگر

 

 

 

 

« من می خواهم بهترین بدنساز در جهان باشم » آنها همیشه این را از پسر 13 ساله شان می شنیدند گوستاو و ارلیا شوارتزنگر فقط آه می کشیدند و در این باره تردید فراوان داشتند اما شک ولی تردید آنها اکنون به یقین تبدیل شده است در آن زمان آنها با شنیدن حرفهای آرنولد در کتاب راهنما بدنبال روانپزشک گشتند. 

 

اما آرنولد جدی بود. در چهارده سالگی تمرینات فشرده ای را زیر نظر « کرت مارنول »  آقای اتریش آن زمان شروع کرد در 15 سالگی او روانشناسی را همراه با دکتر « کارل کرست » برای آموختن تأثیر و قدرت مغز بر بدن مطالعه می کرد در 17 سالگی او رقابتهای حرفه ای خود را آغاز کرد. در 18 سالگی او به زندان افتاد.

 اما بازداشت شدن قسمتی از برنامه او نبود! اما بعضی مواقع برای رسیدن به هدف باید تاوانهایی را پرداخت آنچه برای او اتفاق افتاد به این شرح است بر اساس قانون به عنوان یک شهروند خوب اتریشی به مدت یک سال به خدمت نظام فرا خوانده شد او به خدمت رفت به عنوان یک راننده تانک شروع به خدمت سربازی کرد او حق نداشت برای هیچ مسابقه پرورش اندام احمقانه ای پایگاه را ترک کند اما آنها هیچ چیزی در مورد یک مسابقه پرورش اندام متفکرانه نگفته بودند بنابراین او یک روز از کمپ در رفت به امید بردن یک جایزه و واقعاً متفکرانه بود او یک جایزه برد.

وقتی مافوقش متوجه شد قبل از اینکه بگذارند او از خودش دفاع کند او را به زندان انداختند خودش آن را اینگونه بیان می کند « 7 روز طولانی در خانه بزرگ » اما در آن هفته اتفاق جالبی پیش آمد افسری که او را به زندان انداخته بود شروع به تحقیق  در مورد مدال او کرد این یک مقام کوچک نبود بلکه مقام خیلی با ارزشی بود او در کل اروپا اول شده بود آرنولد آقای جوانان اروپا شده بود  طبیعتاً او را از زندان آزاد کردند ولی از رانندگی تانک کنار گذاشته شد و به عنوان مجازات مأمور شد که یک افسر رسمی باشد! بله آرنولد خدمتش را در نظام با آموزش و تمرین بدنسازی گذراند.

بعد از اینکه او خدمت سربازی را تمام کرد به نظر میرسیدکه هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد در سال 1966 او از رده جوانان به رده بزرگسالان ارتقا  یافت به زودی در همان سال او بهترین بدنساز مرد در اروپا شد مستر اروپا و نفر اول مسابقات پاورلیفتینگ برای یک جوان 19 ساله بد نیست!

از آن به بعد نام او در فهرست بزرگان بود. او برای شرکت در رقابتهای آقای جهان ( مستر یونیورس ) به لندن رفت اگر او در این رقابتها اول می شد آقای جهان شده بود و این خیلی با ارزش بود.

آرنولد به محض ورودش به محل مسابقات با بدنسازان دیگر و طرفدارانش از سراسر جهان روبرو شد همه آنها در مورد مرد جوان اتریشی مطالب زیادی خوانده بودند این یک تجربه غافلگیر کننده برای آرنولد بود و اولین باری بود که فهمیده بود که اینقدر مشهور شده است او اکنون در مسابقات جهانی بود عضلاتش کاملاً پمپ شده بودند و آماده مسابقه شده بود.

قهرمانی او بوسیله یک آمریکایی تهدید می شد که «جت یورتن » نام داشت او فقط کوهی از گوشت نبود بلکه تعریفهای خاصی از بدنسازی داشت و گویی بدنش را تراشیده باشند البته با هنر و دقت زیاد و آرنولد فهرمانی را از دست داد.

اما برای سال بعد آرنولد مانند یک مجسمه ساز کار کرد او به آنالیز هر قسمت از بدن خود پرداخت. او تمرینات جدیدی که گروه های عضلانی را تفکیک کرده آنها را تعریف می کرد اختراع کرد. در سال 1967 او بار دیگر برای شرکت در مسابقات آقای جهان به لندن رفت با این بدن فوق العاده تراشیده و آراسته او مطمئن بود که می تواند یورتن را شکست دهد اما اوضاع به نفع آرنولد پیش نمی رفت اکنون یک رقیب جدید برای آرنولد پیدا شده بود « دنیس تینرینو » که فقط عنوان قهرمانی مستر آمریکا را داشت اکنون در مقابل او بود همه دوستان نزدیک آرنولد  فکر می کردند که دنیس او را شکست خواهد داد در صبح روز مسابقات ناگهان دنیس خواست که به آرنولد بگوید که چه احساسی دارد و به سمت او خم شد و با لبخندی در گوش او گفت:  « این روزی است که من در آن می خواهم برنده باشم »

این سخن درس بزرگی به آرنولد داد و آرنولد متوجه شد برای برنده شدن در مسابقات علاوه بر بدن زیبا و عضلانی و بزرگ باید قویترین اراده را داشت و این باعث شد که آرنولد با وجود « دنیس تینرینو » که عملکردی فوق العاده و بدنی با شکوه داشت بتواند قهرمان جهان شود و این در حالی بود که او فقط 20 سال داشت و جوانترین مستر جهان در تاریخ شد. آرنولد به آرزوی خود رسیده بود.

یا شاید خود او اینگونه فکر نمی کرد. او میدانست که در حقیقت 3 قهرمانی جهان وجود دارد. آرنولد در رده آماتورها در انجمن بین الملی پرورش اندام آماتور قهرمان شده بود اما یک رده حرفه ای هم وجود داشت به عبارت دیگر فدراسیون بین المللی پرورش اندام برای خودشان یک قهرمانی جداگانه داشتند و همچنین او فهمیده بود که یک مستر جهان و یک مستر المپیا وجود دارد اگر واقعاً می خواست به رویایش واقعیت ببخشد باید همه این مقامها را می برد!

آرنولد چمدانش را بست و عازم مونیخ شد تا تمرینات بیشتری انجام دهد و این دورانی فوق العاده بزرگ از زندگی او بود او روزی 4 تا 6 ساعت با وزنه کار می کرد او همچنین به مدرسه اقتصاد رفت و باشگاه تندرستی خود را اداره می کرد و سعی می کرد رویای خود را بخاطر داشته باشد.

اما سختی ها تمام شده بود در سال 1968 او به لندن بازگشت و به سادگی مدال مسابقات دیگر قهرمانی جهان را بدست آورد.  او عنوان آقای جهان NABBA  در هر دو رده حرفه ای و آماتور را بدست آورده بود. او همچنین در مسابقات پاور لیفتینگ آلمان قهرمان شد و آقای IFBB در مسابقات بین المللی مکزیک شد اما او هنوز عنوان مستر المپیا را در برابر خود داشت.

بنابراین در 21 سالگی به کالیفرنیا رفت تا با بهترین بدنسازان جهان به تمرینات خود ادامه دهد او  6 پا و 2 اینچ قد و 250 پوند وزن داشت و بزرگترین بدنساز در بین دیگران بود او به مطالعه حرکات موزن در رقص باله پرداخت او از موزیکش قدرت می گرفت و ژست و فیگور فوق العاده ای داشت او تراشیده و برنزه شده بود.

در طول دو سال بعد از آن آرنولد به جاهای مختلفی از دنیا سفر کرد در سال 1969 او قهرمان جهان مسابقات آماتور IFBB در نیویورک شد و در سال 1970 آقای جهان در مسابقات NABBA در رده حرفه ای ها شد و آقای جهان در کلمبوس اوهایو شد در پایان سال او همه عنوانهای قهرمانی را به غیر مستر المپیا بدست آورده بود و سر جیو الیوا این مقام را از سال 1967  در اختیار داشت آرنولد مشتاقانه منتظر مسابقات سال 1970 بود که در نیویورک برگزار می شد و بلاخره این لحظه فرا رسید آرنولد در کل زندگی خود را برای این لحظه آماده کرده بود و خودش این را خوب میدانست او حتی به اندازه سرجیو  برای گرم کردن و پمپ کردن عضلاتش خود را به زحمت نینداخت و فقط خود را متمرکز کرد و فقط در دو دقیقه مانده به به رفتن روی سکوی نمایش تغییر کرده بود و روغن زده بود همه به قدری هیجان زده بودند که پلیس مجبور بود در ازدحام طرفداران نظم را برقرار کند در بین جمعیت دو دسته وجود داشتند هر کدام قهرمان مورد علاقه خود را تشویق می کردند اما در پایان فقط یکی برنده بود و یک مدال یک اسم : شوارتزنگر و بنابراین در سال 1970 در سن 23 سالگی اوبه رویایی که 10 سال پیش در سر داشت رسید اما با هر معیار و انداره ای بهترین بدنساز جهان بود و او این مقام را برای سالها ادامه داد. او رکورد بی سابقه 7 بار را در در قهرمانی مستر المپیا به ثبت رساند  قبل از اینکه بازنشست شود و علت بازنشستگی او این بود که او هدف جدیدی داشت و آن معروفترین هنرپیشه جهان شدن بود وقتی که پدر مادر آرنولد این را شنیدند دوباره آهی کشیدند و دوباره به جستجو در کتاب راهنما پرداختند.

آلپاچینو

 

 

 

متولد:25 آوریل 1940

هنگامی که آلپاچینو با فیلم قهوه چینی به بیست و پنجمین فستیوال بین المللی فیلم تورنتو وارد شد، حضورش همگان را شگفت زده نمود. او به اتفاق روبرت دنیرو بعنوان خدایان بازیگری شور و هیجان بزرگی در فستیوال به راه انداختند که تا آنروز بی سابقه می نمود.

آلپاچینو که تنها فرزند "سالواتوره" و "رز پاچینو" بود در بیست و پنجم آوریل 1940 در ایتالیا بدنیا آمد و هنگامی که تنها دو سال بیشتر نداشت پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و از آن پس او با مادرش زندگی می کرد.

از همان دوران کودکی به لحاظ اینکه مادرش یک هنرپیشه بود با دنیای بازیگری آشنا شد و شخصیتش بعنوان یک بازیگر در فیلمهایی که با مادرش بازی می کرد، شکل گرفت.

او تحصیلش را از مدرسه ابتدایی بازیگری آغاز نمود و در 14 سالگی وارد مدرسه عالی بازیگری شد. اما نتوانست هیجکدام از کلاسهای آکادمیک را به پایان برساند و در نهایت از آنجا اخراج گردید.

از آن پس او به شغلهای مختلفی دست زد تا توانست با سرمایه ای که از این کارها بدست آورده بود در استودیوی هنری "هربرت برکوف" ثبت نام نماید. او در آنجا زیر نظر "چارل لاتون" آموزش دید و با سعی و کوشش فراوان توانست در سال 1966 جایگاهی برای خود در میان بازیگران باز نماید. او بعنوان نقش مقابل "جیمز ارل جونز" در تئاتر "خزشهای صلح" اولین کار هنری خود را آغاز نمود و بعد از آن بخاطر نقش "مورفی" در "سرخپوستها برانکس را میخواهند" موفق به دریافت جایزه ویژه گردید.

او در فصل 68-67 بعنوان بهترین بازیگر تئاتر جامعه برادوی انتخاب شد. چند سال بعد او توانست با بازی در "ببر کراوات می زند" که 39 بار به اجرا درآمد مجدداٌ توجه منتقدین و رسانه ها را بخود جلب نموده و اولین جایزه "تونی آوارد" را دریافت نماید.

در سال 1969 بعنوان سیاهی لشکر در اولین فیلم خود با عنوان "من ناتالی" بازی کرد و بعد از آن در سال 1971 در فیلم "وحشت در پارک سوزن" نقش آفرینی کرد.

در همین زمان بود که "فرانسیس فورد کاپولا" کارگردان شهیر و صاحب سبک سینمای غرب با وجود فشارهای زیادی که از جانب استودیو بر او وارد می آمد نقش "مایکل کورلئونه" را در فیلم پدر خوانده به آلپاچینو سپرد و او نیز با زیبایی هرچه تمامتر در آن فیلم نقش آفرینی کرد و توانست جایزه اسکار بعنوان بهترین بازیگر نقش دوم از آن خود کند.

آلپاچینو کار هنری خود را با نقش "سرپیکو" در قسمت دوم فیلم "پدرخوانده" و "یک بعدازظهر سگی" ادامه داد که در آْنها نیز موفق به دیافت جایزه اسکار شد.

اگر چه بخاطر انقلابهایی که در کشورش رخ داد او مجبور شد در کار خود چند سالی را توقف نماید اما مجدداٌ با آثاری همچون "صورت زخمی"، "دریای عشق" و "فرانکی و جانی" خاطرات بیاد ماندنی و قابل توجهی را در اذهان آفرید و در سال 1977 او مجدداٌ برنده جایزه تونی آوارد گردید.

او ترجیح می داد همیشه بعد از بازی در یک فیلم کار کوچکی را نیز روی صحنه انجام دهد. بازیهای او توانست لحظات بزرگی را در پرده سینما بوجود آورد.

در دهه 90 شاهد هنرنمایی او در فیلمهایی همچون قسمت سوم "پدرخوانده"، "مخمصه" و "وکیل شیطان" بودیم که او توانست در نهایت پنجاه و هشتمین جایزه ویژه "یک عمر تلاش مستمر" را کسب نماید.

در سال 2002 او بهمراه "روبین ویلیامز" و "هیلاری اسوانک" در فیلم "بی خوابی" ایفای نقش نمود و حال نیز در جدیدترین کار خود در سال 2005 با فیلم "تاجر ونیزی" نظر تمام جشنواره های معتبر جهان را به خود جلب نموده است. او در یکی از جدیدترین مصاحبه های خود عنوان نموده که با گذشت 64 سال از سن خود احساس می کنم هنوز هم کاری ماندگار برای سینمای جهان انجام نداده ام و می خواهم همچنان بدنبال بهترین نقش عمرم بگردم.

اخیراٌ "جک نیکلسون" یکی از ستاره های پرفروغ هالیوود در مصاحبه خود با مجله سینمایی" ورایتی" عنوان نمود که "فرانسیس فورد کاپولا" قبل از آلپاچینو نقش مایکل کولئونه را در در اثر با عظمت پدر خوانده به او پیشنهاد داده و او چون در آن زمان معتقد بوده که نقش یک ایتالیایی را باید یک ایتالیایی بازی نماید به پیشنهاد کاپولا پاسخ منفی داده است و بدین ترتیب یکی از بزرگترین فرصتهای زندگی هنری خود را از دست داده است. او که تا کنون دوبار موفق به دریافت جایزه پراعتبار اسکار شده است ههمچنین اعتراف نموده که آلپاچینو در فیلم پدر خوانده با بازی حیرت انگیزش واقعاٌ همان مایکل کورلئونه است و هرگز کسی نمی توانسته آنچنان قدرتمند در قالب آن نقش تاریخی ظاهر شود و بدین خاطر همیشه او را تحسین می کند.