مشکلات کار آفرینی در ایران !

            

 

گروه اول دانشگاهی ها هستند .می دانند اما دستی در آتش نداشتند .مثالهایشان خارجی است و

شرکت کنندگان در آن دوره ها باید منتظر باشند تا شرایط ایران مثل شرایط مثالها باشد تا آنها

بتوانند از آموزه های کار آفرینی استفاده نمایند.

گروه دوم دولتی ها هستند.آیین نامه و بخشنامه به خورد شرکت کنندگان می دهند و آنها با طیف

 وسیعی از فرصتها مواجه می شوند وکم می ماند هول شده و با طناب مفت خود را دار بزنند

که گاهی همین اتفاق نیز می افتدو برای استفاده از آن فرصتها وارد کاری می شوند که هیچ

سر رشته ای از آن ندارند.

گروه سوم خود کار آفرینان هستند که از طرف بعضی موسسات جهت انتقال دانششان دعوت

می شوند.اینها عصاره کار را بیان می کنند ، مثلا کمک خدا بود و شرکت کنندگان نمی توانند مطالب

      کاربردی از بیانات آنها پیدا نمایند.

گروه بعدی حرفه ای ها هستند .آنها خود کاری را به سرانجام رسانده بعد در دانشگاه تئوریزه کرده

و توان انتقال آنرا یافته اند .در اول کار هستند و اغلب به ویژگی های  شخصی کار آفرینان می پردازند

***                                                                 

کتاب کارآفرینی از انتشارات دفتر بین اللملی کار که سال 71 منتشر شده است 16 درس دارد که از

تجربیات بسیاری از کشورها اخذ شده است و نشان می دهد کارآفرینان به چه مطالبی نیاز دارند.جالب

این است که  وقتی در چند دوره آنرا به صورت کارگاهی تدریس میشود شرکت کنندگان فضا را شفاف

احساس کرده و راحت تر با فضای کسب و کار مواجه شدند.این روزها که دوره های کار آفرینی هر روز بیشتر و بیشتر می شود می توان انتظار داشت که منبع خاصی برای این درس مهم پیدا شود.

بخشی از زندگی نامه آرنولد شوارتزنگر

 

 

 

 

« من می خواهم بهترین بدنساز در جهان باشم » آنها همیشه این را از پسر 13 ساله شان می شنیدند گوستاو و ارلیا شوارتزنگر فقط آه می کشیدند و در این باره تردید فراوان داشتند اما شک ولی تردید آنها اکنون به یقین تبدیل شده است در آن زمان آنها با شنیدن حرفهای آرنولد در کتاب راهنما بدنبال روانپزشک گشتند. 

 

اما آرنولد جدی بود. در چهارده سالگی تمرینات فشرده ای را زیر نظر « کرت مارنول »  آقای اتریش آن زمان شروع کرد در 15 سالگی او روانشناسی را همراه با دکتر « کارل کرست » برای آموختن تأثیر و قدرت مغز بر بدن مطالعه می کرد در 17 سالگی او رقابتهای حرفه ای خود را آغاز کرد. در 18 سالگی او به زندان افتاد.

 اما بازداشت شدن قسمتی از برنامه او نبود! اما بعضی مواقع برای رسیدن به هدف باید تاوانهایی را پرداخت آنچه برای او اتفاق افتاد به این شرح است بر اساس قانون به عنوان یک شهروند خوب اتریشی به مدت یک سال به خدمت نظام فرا خوانده شد او به خدمت رفت به عنوان یک راننده تانک شروع به خدمت سربازی کرد او حق نداشت برای هیچ مسابقه پرورش اندام احمقانه ای پایگاه را ترک کند اما آنها هیچ چیزی در مورد یک مسابقه پرورش اندام متفکرانه نگفته بودند بنابراین او یک روز از کمپ در رفت به امید بردن یک جایزه و واقعاً متفکرانه بود او یک جایزه برد.

وقتی مافوقش متوجه شد قبل از اینکه بگذارند او از خودش دفاع کند او را به زندان انداختند خودش آن را اینگونه بیان می کند « 7 روز طولانی در خانه بزرگ » اما در آن هفته اتفاق جالبی پیش آمد افسری که او را به زندان انداخته بود شروع به تحقیق  در مورد مدال او کرد این یک مقام کوچک نبود بلکه مقام خیلی با ارزشی بود او در کل اروپا اول شده بود آرنولد آقای جوانان اروپا شده بود  طبیعتاً او را از زندان آزاد کردند ولی از رانندگی تانک کنار گذاشته شد و به عنوان مجازات مأمور شد که یک افسر رسمی باشد! بله آرنولد خدمتش را در نظام با آموزش و تمرین بدنسازی گذراند.

بعد از اینکه او خدمت سربازی را تمام کرد به نظر میرسیدکه هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد در سال 1966 او از رده جوانان به رده بزرگسالان ارتقا  یافت به زودی در همان سال او بهترین بدنساز مرد در اروپا شد مستر اروپا و نفر اول مسابقات پاورلیفتینگ برای یک جوان 19 ساله بد نیست!

از آن به بعد نام او در فهرست بزرگان بود. او برای شرکت در رقابتهای آقای جهان ( مستر یونیورس ) به لندن رفت اگر او در این رقابتها اول می شد آقای جهان شده بود و این خیلی با ارزش بود.

آرنولد به محض ورودش به محل مسابقات با بدنسازان دیگر و طرفدارانش از سراسر جهان روبرو شد همه آنها در مورد مرد جوان اتریشی مطالب زیادی خوانده بودند این یک تجربه غافلگیر کننده برای آرنولد بود و اولین باری بود که فهمیده بود که اینقدر مشهور شده است او اکنون در مسابقات جهانی بود عضلاتش کاملاً پمپ شده بودند و آماده مسابقه شده بود.

قهرمانی او بوسیله یک آمریکایی تهدید می شد که «جت یورتن » نام داشت او فقط کوهی از گوشت نبود بلکه تعریفهای خاصی از بدنسازی داشت و گویی بدنش را تراشیده باشند البته با هنر و دقت زیاد و آرنولد فهرمانی را از دست داد.

اما برای سال بعد آرنولد مانند یک مجسمه ساز کار کرد او به آنالیز هر قسمت از بدن خود پرداخت. او تمرینات جدیدی که گروه های عضلانی را تفکیک کرده آنها را تعریف می کرد اختراع کرد. در سال 1967 او بار دیگر برای شرکت در مسابقات آقای جهان به لندن رفت با این بدن فوق العاده تراشیده و آراسته او مطمئن بود که می تواند یورتن را شکست دهد اما اوضاع به نفع آرنولد پیش نمی رفت اکنون یک رقیب جدید برای آرنولد پیدا شده بود « دنیس تینرینو » که فقط عنوان قهرمانی مستر آمریکا را داشت اکنون در مقابل او بود همه دوستان نزدیک آرنولد  فکر می کردند که دنیس او را شکست خواهد داد در صبح روز مسابقات ناگهان دنیس خواست که به آرنولد بگوید که چه احساسی دارد و به سمت او خم شد و با لبخندی در گوش او گفت:  « این روزی است که من در آن می خواهم برنده باشم »

این سخن درس بزرگی به آرنولد داد و آرنولد متوجه شد برای برنده شدن در مسابقات علاوه بر بدن زیبا و عضلانی و بزرگ باید قویترین اراده را داشت و این باعث شد که آرنولد با وجود « دنیس تینرینو » که عملکردی فوق العاده و بدنی با شکوه داشت بتواند قهرمان جهان شود و این در حالی بود که او فقط 20 سال داشت و جوانترین مستر جهان در تاریخ شد. آرنولد به آرزوی خود رسیده بود.

یا شاید خود او اینگونه فکر نمی کرد. او میدانست که در حقیقت 3 قهرمانی جهان وجود دارد. آرنولد در رده آماتورها در انجمن بین الملی پرورش اندام آماتور قهرمان شده بود اما یک رده حرفه ای هم وجود داشت به عبارت دیگر فدراسیون بین المللی پرورش اندام برای خودشان یک قهرمانی جداگانه داشتند و همچنین او فهمیده بود که یک مستر جهان و یک مستر المپیا وجود دارد اگر واقعاً می خواست به رویایش واقعیت ببخشد باید همه این مقامها را می برد!

آرنولد چمدانش را بست و عازم مونیخ شد تا تمرینات بیشتری انجام دهد و این دورانی فوق العاده بزرگ از زندگی او بود او روزی 4 تا 6 ساعت با وزنه کار می کرد او همچنین به مدرسه اقتصاد رفت و باشگاه تندرستی خود را اداره می کرد و سعی می کرد رویای خود را بخاطر داشته باشد.

اما سختی ها تمام شده بود در سال 1968 او به لندن بازگشت و به سادگی مدال مسابقات دیگر قهرمانی جهان را بدست آورد.  او عنوان آقای جهان NABBA  در هر دو رده حرفه ای و آماتور را بدست آورده بود. او همچنین در مسابقات پاور لیفتینگ آلمان قهرمان شد و آقای IFBB در مسابقات بین المللی مکزیک شد اما او هنوز عنوان مستر المپیا را در برابر خود داشت.

بنابراین در 21 سالگی به کالیفرنیا رفت تا با بهترین بدنسازان جهان به تمرینات خود ادامه دهد او  6 پا و 2 اینچ قد و 250 پوند وزن داشت و بزرگترین بدنساز در بین دیگران بود او به مطالعه حرکات موزن در رقص باله پرداخت او از موزیکش قدرت می گرفت و ژست و فیگور فوق العاده ای داشت او تراشیده و برنزه شده بود.

در طول دو سال بعد از آن آرنولد به جاهای مختلفی از دنیا سفر کرد در سال 1969 او قهرمان جهان مسابقات آماتور IFBB در نیویورک شد و در سال 1970 آقای جهان در مسابقات NABBA در رده حرفه ای ها شد و آقای جهان در کلمبوس اوهایو شد در پایان سال او همه عنوانهای قهرمانی را به غیر مستر المپیا بدست آورده بود و سر جیو الیوا این مقام را از سال 1967  در اختیار داشت آرنولد مشتاقانه منتظر مسابقات سال 1970 بود که در نیویورک برگزار می شد و بلاخره این لحظه فرا رسید آرنولد در کل زندگی خود را برای این لحظه آماده کرده بود و خودش این را خوب میدانست او حتی به اندازه سرجیو  برای گرم کردن و پمپ کردن عضلاتش خود را به زحمت نینداخت و فقط خود را متمرکز کرد و فقط در دو دقیقه مانده به به رفتن روی سکوی نمایش تغییر کرده بود و روغن زده بود همه به قدری هیجان زده بودند که پلیس مجبور بود در ازدحام طرفداران نظم را برقرار کند در بین جمعیت دو دسته وجود داشتند هر کدام قهرمان مورد علاقه خود را تشویق می کردند اما در پایان فقط یکی برنده بود و یک مدال یک اسم : شوارتزنگر و بنابراین در سال 1970 در سن 23 سالگی اوبه رویایی که 10 سال پیش در سر داشت رسید اما با هر معیار و انداره ای بهترین بدنساز جهان بود و او این مقام را برای سالها ادامه داد. او رکورد بی سابقه 7 بار را در در قهرمانی مستر المپیا به ثبت رساند  قبل از اینکه بازنشست شود و علت بازنشستگی او این بود که او هدف جدیدی داشت و آن معروفترین هنرپیشه جهان شدن بود وقتی که پدر مادر آرنولد این را شنیدند دوباره آهی کشیدند و دوباره به جستجو در کتاب راهنما پرداختند.

آلپاچینو

 

 

 

متولد:25 آوریل 1940

هنگامی که آلپاچینو با فیلم قهوه چینی به بیست و پنجمین فستیوال بین المللی فیلم تورنتو وارد شد، حضورش همگان را شگفت زده نمود. او به اتفاق روبرت دنیرو بعنوان خدایان بازیگری شور و هیجان بزرگی در فستیوال به راه انداختند که تا آنروز بی سابقه می نمود.

آلپاچینو که تنها فرزند "سالواتوره" و "رز پاچینو" بود در بیست و پنجم آوریل 1940 در ایتالیا بدنیا آمد و هنگامی که تنها دو سال بیشتر نداشت پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و از آن پس او با مادرش زندگی می کرد.

از همان دوران کودکی به لحاظ اینکه مادرش یک هنرپیشه بود با دنیای بازیگری آشنا شد و شخصیتش بعنوان یک بازیگر در فیلمهایی که با مادرش بازی می کرد، شکل گرفت.

او تحصیلش را از مدرسه ابتدایی بازیگری آغاز نمود و در 14 سالگی وارد مدرسه عالی بازیگری شد. اما نتوانست هیجکدام از کلاسهای آکادمیک را به پایان برساند و در نهایت از آنجا اخراج گردید.

از آن پس او به شغلهای مختلفی دست زد تا توانست با سرمایه ای که از این کارها بدست آورده بود در استودیوی هنری "هربرت برکوف" ثبت نام نماید. او در آنجا زیر نظر "چارل لاتون" آموزش دید و با سعی و کوشش فراوان توانست در سال 1966 جایگاهی برای خود در میان بازیگران باز نماید. او بعنوان نقش مقابل "جیمز ارل جونز" در تئاتر "خزشهای صلح" اولین کار هنری خود را آغاز نمود و بعد از آن بخاطر نقش "مورفی" در "سرخپوستها برانکس را میخواهند" موفق به دریافت جایزه ویژه گردید.

او در فصل 68-67 بعنوان بهترین بازیگر تئاتر جامعه برادوی انتخاب شد. چند سال بعد او توانست با بازی در "ببر کراوات می زند" که 39 بار به اجرا درآمد مجدداٌ توجه منتقدین و رسانه ها را بخود جلب نموده و اولین جایزه "تونی آوارد" را دریافت نماید.

در سال 1969 بعنوان سیاهی لشکر در اولین فیلم خود با عنوان "من ناتالی" بازی کرد و بعد از آن در سال 1971 در فیلم "وحشت در پارک سوزن" نقش آفرینی کرد.

در همین زمان بود که "فرانسیس فورد کاپولا" کارگردان شهیر و صاحب سبک سینمای غرب با وجود فشارهای زیادی که از جانب استودیو بر او وارد می آمد نقش "مایکل کورلئونه" را در فیلم پدر خوانده به آلپاچینو سپرد و او نیز با زیبایی هرچه تمامتر در آن فیلم نقش آفرینی کرد و توانست جایزه اسکار بعنوان بهترین بازیگر نقش دوم از آن خود کند.

آلپاچینو کار هنری خود را با نقش "سرپیکو" در قسمت دوم فیلم "پدرخوانده" و "یک بعدازظهر سگی" ادامه داد که در آْنها نیز موفق به دیافت جایزه اسکار شد.

اگر چه بخاطر انقلابهایی که در کشورش رخ داد او مجبور شد در کار خود چند سالی را توقف نماید اما مجدداٌ با آثاری همچون "صورت زخمی"، "دریای عشق" و "فرانکی و جانی" خاطرات بیاد ماندنی و قابل توجهی را در اذهان آفرید و در سال 1977 او مجدداٌ برنده جایزه تونی آوارد گردید.

او ترجیح می داد همیشه بعد از بازی در یک فیلم کار کوچکی را نیز روی صحنه انجام دهد. بازیهای او توانست لحظات بزرگی را در پرده سینما بوجود آورد.

در دهه 90 شاهد هنرنمایی او در فیلمهایی همچون قسمت سوم "پدرخوانده"، "مخمصه" و "وکیل شیطان" بودیم که او توانست در نهایت پنجاه و هشتمین جایزه ویژه "یک عمر تلاش مستمر" را کسب نماید.

در سال 2002 او بهمراه "روبین ویلیامز" و "هیلاری اسوانک" در فیلم "بی خوابی" ایفای نقش نمود و حال نیز در جدیدترین کار خود در سال 2005 با فیلم "تاجر ونیزی" نظر تمام جشنواره های معتبر جهان را به خود جلب نموده است. او در یکی از جدیدترین مصاحبه های خود عنوان نموده که با گذشت 64 سال از سن خود احساس می کنم هنوز هم کاری ماندگار برای سینمای جهان انجام نداده ام و می خواهم همچنان بدنبال بهترین نقش عمرم بگردم.

اخیراٌ "جک نیکلسون" یکی از ستاره های پرفروغ هالیوود در مصاحبه خود با مجله سینمایی" ورایتی" عنوان نمود که "فرانسیس فورد کاپولا" قبل از آلپاچینو نقش مایکل کولئونه را در در اثر با عظمت پدر خوانده به او پیشنهاد داده و او چون در آن زمان معتقد بوده که نقش یک ایتالیایی را باید یک ایتالیایی بازی نماید به پیشنهاد کاپولا پاسخ منفی داده است و بدین ترتیب یکی از بزرگترین فرصتهای زندگی هنری خود را از دست داده است. او که تا کنون دوبار موفق به دریافت جایزه پراعتبار اسکار شده است ههمچنین اعتراف نموده که آلپاچینو در فیلم پدر خوانده با بازی حیرت انگیزش واقعاٌ همان مایکل کورلئونه است و هرگز کسی نمی توانسته آنچنان قدرتمند در قالب آن نقش تاریخی ظاهر شود و بدین خاطر همیشه او را تحسین می کند.

وام‌واژه‌های ترکی معمول در فارسی کنونی

 

 

 من اکثر اوقات به زبانهای جهان فکر میکنم و میخواستم بدونم بعضی کلمات چگونه وارد زبان دیگرمیشود وآن افرادی که این واژه هاروتلفظ میکنن آیا هیچ خودشون میدونن این واژه ها از زبانهای دیگری وارده زبان خودشون شده؟   

 در اینجا چندی از واژه های ترکی که در فارسی استفاده میشه رو براتون میذارم تا استفاده کنید.

  • آبجی (معین) از آغا + باجی آغا = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان؛ باجی= خواهر
  • اتاق/ اطاق (نجفی) (معین)
  • اُتراق: توقف چند روزه در سفر (معین)
  • اتو/ اُتوک: قطعه آهن ماله شکل که برای سوزاندن نخهای جای دوخت آن را با آتش داغ کنند و بر روی جامه فشار دهند. (کاشغری)
  • اجاق/ اُجَق (کاشغری) اوجاق (معین)
  • آچار (معین): وسیله گشودن / مفتاح از مصدر آچماق=باز کردن
  • آچمز (معین): اصطلاحی در شطرنج از مصدر آچماق/ مهره‌ای در شطرنج که اگر آن را حرکت دهند، شاه مات می‌شود.
  • آذوقه/ آزوقه (معین) (نجفی)، (کاشغری)
  • اردو ترکی/ مغولی (معین) (صفا) (کاشغری)محل استقرار سپاهیان، سپاه
  • آلاچیق الچوق (صفا) آلاجق آلاچق آلاجو (معین)
  • آلاخون از آلاخان، آلامان (معین)
  • الاغ (معین) الاق: ستور/ پیک (صفا) قاصد/ پیک/ اسب پیک (کاشغری)
  • آماج اَمج (کاشغری) آماج آماچ (معین)
  • ایل (معین) ترکی/ مغولی(صفا)
  • ایلات ایل + ات عربی
  • باتلاق (نجفی)
  • باشی (معین) پسوند بعضی از شغلها به معنی رییس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز
  • بشقاب (معین)
  • بیرق / بیدق (معین)
  • قشقایی از قشقا دارای خال سفید در پیشانی
  • تسمه تاسمه (معین)
  • تشک (معین) دؤشک (نجفی) تُشاک (کاشغری)
  • تغار (معین) در اصل به معنای خُرجین: چیزی که در آن گندم و جز آن بریزند/ جوال(کاشغری)
  • توتون/ تُتُن: دود (معین)
  • تومان(ده هزار) (معین) ترکی – مغولی (صفا)، از اصل سغدی[نیازمند منبع]
  • جار (معین)
  • جارچی (معین)
  • جرگه (معین): حلقه
  • جلو از جیلاو (معین و دهخدا) frāz پهلوی (مکنزی)
  • جوخه: واحد نظامی هشت نفری (معین)
  • چارق (معین)
  • چاق چاغ (معین) frabīh پهلوی (مکنزی)
  • چاقو: کارد kārd پهلوی (مکنزی)
  • چاکر (معین)
  • چالش (نجفی) جنگ
  • چپاول (معین)
  • چپق (معین)
  • چکمه (معین)
  • چگور/ چوگور/ چُگُر (معین)
  • چلاق/ چولاق (معین)چُلَق: بریده‌دست، تباه‌دست (کاشغری)
  • چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری)
  • چمباتمه چونقاتیمه (معین)
  • چی: پسوند نسبت و اتصاف (معین) مانند تماشاچی/ درشکه‌چی
  • خان به معنی رئیس . امیر. بزرگ.اما خان به معنی خانه فارسی است.(معین)
  • خانم ترکی (معین) ترکی- مغولی (صفا)
  • خورجین از هؤرجین اَرجی (کاشغری) معادل bārjāmag, paywāsag پهلوی (مکنزی)
  • دُلمه
  • دوقلو (معین) (نجفی)
  • زگیل سِگِل
  • ساچمه (معین)
  • سراغ سراق از مصدر سوروشماق: پرس وجو
  • سنجاق (معین)
  • سنجاقک ترکی + فارسی (معین)
  • سورتمه (معین) از مصدر سؤرؤتماق= روی زمین کشیدن
  • سوغات ترکی - مغولی (معین) (نجفی)
  • شلاق: تازیانه ترکی- مغولی (معین)
  • شیشلیک (معین) شیش= سیخ کباب (کاشغری)
  • غازایاقی قازایاغی غازیاقی: گیاه (معین)
  • قاب: ظرف (معین)
  • قابلمه (معین)
  • قاپ: استخوان شتالنگ که برای قمار و بازی به کار می‌رود. (معین)
  • قاچاق (معین)
  • قاچاقچی (معین)
  • قالی از قالین= ضخیم
  • قایق (معین) قَیغِق (کاشغری)
  • قرقی (معین)
  • قرمه قاورمه (معین) از مصدر قووورماق= در روغن سرخ کردن
  • قره قوروت (معین)
  • قره‌نی ترکی + فارسی (معین)
  • قشلاق ترکی/ مغولی (معین) قشلاغ (کاشغری
  • قشون (معین)
  • قلچماق
  • قلدر ترکی – مغولی (معین)
  • قنداق تفنگ و بچه (معین)
  • قوچ قچ (معین) (کاشغری)
  • قورباغه (معین) غورباغه (نجفی)
  • قوش (معین) قُش: شاهین (کاشغری)
  • قوطی (معین)
  • قیچی (معین)
  • قیر/ قِر:رنگ سیاه (کاشغری)
  • قیمه ترکی/ مغولی (معین) قِیما نام گونه‌ای رشته آش که خمیر آن را مانند زبان گنجشک به صورت مورب می‌برند. (کاشغری)
  • کاکا از ترکی جغتایی: در اصل مربی بزرگزادگان/ غلامی که در خانه اربابش پیر شده باشد. (معین)
  • کاکل ترکی/ مغولی (معین)
  • کاکوتی از ترکی ککلیک اوتی (معین)
  • کرنش: تعظیم (معین) معادل نماز بردن پهلوی (مکنزی)
  • کشیک (معین)
  • کماج کمج (کاشغری)
  • کنکاش کنکاج مغولی ترکی (نجفی) (صفا) کَنکَش (کاشغری)
  • کوچ ترکی/ مغولی: عزیمت (صفا) (معین) ترکی (کاشغری)
  • کوک/ کؤگ: بم و زیر صدا در خوانندگی و اجرای آهنگ (لغات‌الترک)
  • گتره‌ای گوتره از گؤتؤرؤ götürü به قیمت مقطوع بی‌آنکه وزن کرده یا شمرده شود. (معین)
  • گزلیک گزلِک[در اصل] قسمی کارد (معین) کَزلِک [در اصل] چاقوی کوچکی که بانوان بر روی قبای خود می‌بندند. (کاشغری)
  • گلَنگِدن: قسمتی از تفنگ (معین) breech block انگلیسی
  • مرال: غزال/ آهو (معین)
  • نوکر مغولی/ ترکی(معین)
  • یاتاقان (معین)
  • یاغی: سرکش/ دشمن (معین) یغی (کاشغری)
  • یراق ترکی/ مغولی (معین)
  • یغما (معین) (صفا) (کاشغری)
  • یقه/ یخه (معین) (نجفی) یقا (کاشغری)
  • یورتمه (معین)
  • یورش ترکی (معین) ترکی / مغولی (صفا)
  • یونجه (معین) یرِنچا/ یرِنچغا (کاشغری)
  • ییلاق (معین) ییلاغ (کاشغری)

[ویرایش] وام‌واژه‌های مشکوک

برای این بخش از این مقاله منابع لازم نیامده‌است. لازم است بر طبق اصول اثبات‌پذیری و شیوه‌نامهٔ ارجاع به منابع منبعی برای آن ذکر شود. مطالب بی‌منبع احتمالاً در آینده حذف خواهند شد.

برخی منابع ترکی این واژه‌ها را نیز ترکی گمان برده‌اند:

  • آستر از آست به معنای زیر (که در ترکمنی و بعضی از لهجه‌های ترکی به جای کلمه Ast استفاده می‌شود.)
  • امرود از اَرمُت: گلابی (کاشغری) در پهلوی اَمرُت و اَنبَرُت(معین) urmōd (مکنزی)
  • ترخون، نوعی سبزی خوردنی
  • جلگه از چؤل= دشت/ صحرا
  • چلو / چیلاو هندی (معین)
  • چو (شایعه)
  • چیت: پارچه چینی منقش (کاشغری) چهیت، هندی: پارچه نخی نازک و گلدار در رنگهای مختلف (معین)
  • خاتون(معین) قاتون: بانو/ نامی برای دختران افراسیاب، نامی سغدی[نیازمند منبع]
  • داغ: نشانی که بر روی اسبها و دیگر حیوانات می‌زنند. (کاشغری) پهلوی γdā (معین)
  • دبوس از تپوز (معین): گرز
  • سان (در ترکیب سان دیدن): شماره (لغات‌الترک)
  • سکّو: سکو/ دکان (کاشغری)
  • صندل چِندان: درختی خوشبو/ درخت صندل (کاشغری)
  • فنر احتمالاً تلفظی است از واژهٔ آلمانی فنر (feder)
  • قاطر قتر (کاشغری) از مصدر قاتشماق= درآمیختن
  • قپان یا کپان یونانی (معین)
  • کلاش/ قلّاش: زیرک، حیله گر، مردم بی نام و ننگ و لوند و بی‌چیز و مفلس، می‌خواره و باده‌پرست و خراباتی و مقیم در میکده [۱]

[ویرایش] وام‌واژه‌های ترکی فراموش شده در فارسی معاصر

واژه‌های ترکی که در مکالمات و متون قدیمی‌تر فارسی کاربرد داشته‌اند:

  • آداش (معین): هم‌نام (صفا) آد= اسم؛ داش و تاش= پسوند ملازمت به معنی هم؛ مثل وطن‌تاش= هم‌وطن
  • آغا = لفظی محترمانه در خطاب به بانوان، عنوانی که به دنبال یا ابتدای اسامی خواجه‌سرایان افزوده می‌شد؛ مثل مبارک آغا
  • ارخالق آرخالیق: قبای کوتاه در زیر قبای مردان یا نیم‌تنه زنان بر روی جامه‌های دیگر (معین)
  • آغوز اَغُژ (کاشغری) شیر نسبتاً غلیظ که مادر پس از زاییدن به نوزادش می‌دهد.
  • ایلچی (معین) سفیر، فرستاده
  • ایلخان ترکی/ مغولی (معین) رئیس قبیله
  • ایلغار/ یلغار (معین) هجوم، شبیخون
  • باخه از بَقا/ مُنکُزبقا= لاک پشت (کاشغری) کشَف/ kašawag(مکنزی)
  • باسمه: چاپ، چاپ روی پارچه (معین)
  • بُخو بُقاغو: بندی که بر دست یا پای دزد نهند (کاشغری)
  • بغاز: تنگه/گذرگاه آبی باریک (نجفی) بوغاز (معین)
  • بولاق اوتی/ بولاغ اوتی (معین) شاهی آبی
  • تالان: غارت مغولی (معین)
  • تُتماج (کاشغری) نوعی آش (معین)
  • تیماج
  • چاپار: قاصد (معین) (صفا)
  • چاتمه (معین)
  • چاوش/ چاووش (معین)
  • چَپُو: غارت (معین)
  • چخماق (معین)
  • خفتان قَفتان (کاشغری)
  • دیلماج (معین)
  • ساخلو ساخلاو: پادگان/ گروهی سرباز مأمور به حراست از جایی (معین)
  • ساغر: ظرفی مخروطی شبیه هاون که در آن شراب ریزند. (کاشغری)
  • سورچی: راننده گاری، درشکه و دلیجان (معین) از مصدر سؤرماق= راندن
  • سیاق / سایاق: علم محاسبه از مصدر سایماق= شمردن
  • طغرا/ طورغای (معین)تُغراق: مهر/ مهر خاقان (کاشغری)
  • قِران: واحد پول در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی (معین
  • قراول (معین) پاسبان ترکی/ مغولی (صفا)
  • قوروت/ قُروت: کشک (لغات‌الترک)
  • گزمه: شبگرد/ عسس (معین)
  • یاسا/ یساق/ یاساق: قانون/ سیاست/ مجازات ترکی – مغولی (معین) (صفا)
  • یساول (معین)
  • ینگه: ساقدوش عروس (معین) ینگگا زن برادر بزرگ‌تر (کاشغری)
  • یورت (معین) یرت: خانه/ محل اتراق ایل (کاشغری)
  • یورقه یورغه (معین) یریغا اَت= اسب خوش حرکت (کاشغری) یورغه رفتن= نیکو راه رفتن (معین)

[ویرایش] وام‌واژه‌های ترکی در لهجهٔ گفتاری تهرانی

بیشتر این واژه‌ها از زمان فرمانروایی قاجارها در ایران و بالاخص در لهجه تهرانی راه یافته ‌است و در فارسی دری افغانستان و تاجیکستان ناآشناست.

  • اُغور اُغُر اوغور (معین) بخت/ دولت/ وقت / خیر/ برکت
  • ال و بل از اِله و بِله: چنین و چنان
  • اُماج – اوغماج: نوعی آش که با استفاده از آرد گندم می‌پزند. (لغات‌الترک)
  • ایز: رد پا (معین)
  • آیزنه، یزنه: شوهر خواهر (معین)
  • باجناق باجناغ (معین)
  • بزک/ بزاک: نقش و نگار/ آرایش (لغات‌الترک)
  • بقچه بوغچه (معین) بوغ: جامه‌دان/ بسته (کاشغری)
  • بنچاق (معین)
  • بی‌بی (معین) عمه
  • پاتوق پاتوغ پا فارسی+ توغ ترکی
  • تپق
  • تُخماق (معین) تُقیمَق: جامه کوب گازران (کاشغری)
  • جیک و بوک: جزئیات از چِک پؤک، در اصل به معنای حالت قرار گرفتن قاپ بر پشت در قمار (کاشغری)
  • چاپیدن ترکی+ فارسی (معین)
  • چاخان (معین)
  • چاقالو ترکی + فارسی (معین)
  • چغلی
  • چمچه (معین) چُمچا (کاشغری)
  • داداش (معین)
  • داغان از مصدر داغُلماق = فروریختن
  • دگنک: چماق (معین)
  • دنج
  • دوز (بازی) از مصدر دؤزماق به معنی چیدن اشیائی بر روی زمین یا چیزی مسطح
  • دیرَک تِراک تِراکو (کاشغری)
  • دیشلمه(معین)
  • دیلاق از دایلاق: بی قواره(معین)
  • ساج: تابه نان‌پزی (معین) تابه (کاشغری)
  • ساقدوش (معین)
  • سپور (معین) رفتگر از مصدر سؤپؤرماق= جارو کردن
  • سرتق: مُصِر/ لجوج
  • سقّز/ سَغِز: (در اصل) چسبناک(کاشغری)
  • سُقُلمه سُقُرمه سُغُلمه: ضربه با مشت در حالی که انگشت شست از میان انگشتان سبابه و وسطی بیرون آمده باشد. (معین)
  • سلانه سلانه
  • سوگلی (معین) سؤوگؤلی از مصدر سؤوماق
  • شلتاق: نزاع، غوغا (معین)
  • شیشک
  • غازغان قازقان غزغن: دیگ بزرگ مسی (معین
  • قاپیدن
  • قاتق (معین) قَتِق: چاشنی از قبیل سرکه یا ماست که به طعام توتماج درآمیزند/ آمیزه (کاشغری)
  • قاتی (معین)
  • قاچ قاش: پاره‌ای از خربزه، هندوانه و امثال آن/ قسمت جلو زین (معین)
  • قاراشمیش (معین)
  • قالپاق (ماشین) (معین)
  • قالتاق: زین اسب (معین)
  • قاوت قاووت (معین) قاغُت: نوعی خوردنی (کاشغری)
  • قایم: بلند/ محکم
  • قاین ترکی/ مغولی: برادر شوهر/ برادر زن (معین)
  • قبراق: چابک، چالاک (معین)
  • قدغن (معین) قدغن/ غدغن (نجفی)
  • قرت: جرعه (معین)
  • قرق (معین) قریغ قُرغ: محل محافظت شده (کاشغری)
  • قرمساق (معین)
  • قشقرق (معین)
  • قشنگ در اصل به معنای پست؛ هنگام ناسزا گفتن به برده به کار می‌رفته‌است. (کاشغری)
  • قشو (معین)
  • قلچماق (معین)
  • قلق (معین) [در اصل به معنای] رفتار، معاشرت با مردم (کاشغری
  • قورت دادن (معین)
  • کپیدن
  • مُشتلق: مژدگانی از مژده فارسی+ لق ترکی (معین)
  • منجوق (معین) مُنجُق: سنگهای زینتی که بر گردن آویزند. (کاشغری)
  • هردم بیل هردن بیر: در اصل گاه‌گاه/ بی‌نظم و ترتیب‌/ بی‌معنی (معین) (هر در این عبارت فارسی است)
  • یالقوز یالغوز: تنها/ مجرد (معین)
  • یزنه یزنا: شوهر خواهر بزرگتر (کاشغری)
  • یغُر یغور ترکی (معین)
  • ینگه دنیا ینگی دنیا: دنیای جدید/ قاره آمریکا (معین)
  • یواش (معین)
  • یواشکی ترکی + فارسی (معین)

[ویرایش] واژه‌های همسان

در متن این مقاله از هیچ منبع و مأخذی نام برده نشده‌است.شما می‌توانید با افزودن منابع بر طبق اصول اثبات‌پذیری و شیوه‌نامهٔ ارجاع به منابع، به ویکی‌پدیا کمک کنید.مطالب بی‌منبع احتمالاً در آینده حذف خواهند‌ شد.

  • آغاز با آغیز: دهان/ ابتدا
  • امید با اُمُنچ (کاشغری) در پهلوی اُمِت(معین) ēmēd, ummēd (مکنزی)
  • باجه
  • بخار عربی (معین) با بوخار (از کلمه بوغ به همان معنی)
  • بخش از بَغِش ترکی (کاشغری) با بخشیدن فارسی
  • بزرگ با بؤزؤک/ بدؤک: کلان از هر چیز (کاشغری)
  • بلوک و بؤلؤک: گروه، دسته‌ای از هر [نوع] حیوان (کاشغری)
  • پلو (پیلاو) با pilau فرانسوی (معین)
  • تیپا و تپیک (لگد)
  • چابک و شابؤک (سریع کاشغری)
  • چادر/ چاتِر/ چاچِر/ جاشِر: خیمه (کاشغری) سنس‍کریت (معین)
  • چاه چات (کاشغری) اوستایی (معین) čāh پهلوی (مکنزی)
  • چَنگ: منحنی/ خمیده (معین) چنک: سنج/ چنگ/ زنگ (کاشغری)
  • خون xōn پهلوی (مکنزی) با قان به همان معنی
  • دچار از دو چهار شدن با دؤشر از مصدر دؤشماق یعنی افتادن/ گرفتار شدن
  • دلواپس با تلواسه
  • دمار با دامار= رگ
  • دود dūt پهلوی (معین) با تؤتؤن
  • دهل با تُوُل/ دؤوؤل (کاشغری)از ریشه دؤگؤلماق= کوبیده شدن/ زده شدن
  • سودا (عربی) با سؤودا در معنی عشق از مصدر سؤوماق= دوست داشتن/ پسندیدن
  • کد با کند: روستا/ شهر
  • کف با کؤپؤگ (کاشغری) به همان معنی
  • کوره qwrg مانوی، kūru (معین) با کؤرؤک که در اصل کوره زرگری و آهنگری بوده‌است.
  • کلید (kleīδa) یونانی (معین) با کرِت (کاشغری) به همان معنا
  • کوی محل زندگی با kōīk پهلوی (معین)
  • گوسان gws’n پارتی: خنیاگر (معین) با اُزان ترکی در همان معنا
  • من: این ضمیر از قدیم در میان همه اقوام ترک رایج بوده‌ است. غیر از اوغوزان که بَن می‌گویند. (کاشغری)در میان پارسی زبانان نیز مو ٬ مَ و می می‏باشد.
  • موش به معنای گربه (ترکی چگلی)
  • میانجی‌گری مشابه مُینچِلِق= وساطت از مُیان به معنای ثواب (کاشغری)
  • هجّی عربی به معنای جدا کردن حروف و حرکات کلمه (معین) با اُژُک ترکی به همان معنا (لغات‌الترک)

[ویرایش] نام‌ها

  • آتیلا
  • آغاسی آقاسی: سرور، مهتر (معین)
  • آقا ترکی/ مغولی (صفا) آغا: بزرگ/ مخدوم/ برادر بزرگ‌تر/ عمو/ امیر/ رئیس (معین)
  • آقاجری
  • آیدین
  • اتابک از آتا + بگ/ بیگ (معین)
  • ارسلان: شیر (معین) اَرسلَن (کاشغری)
  • ازبک (اغوزبیگ) اوزبک (معین)
  • افشار (کاشغری) اووشار
  • بایندر
  • بهادر: دلیر/ شجاع (معین)، از اصل مغولی؟
  • بیات: در اصل به معنی کهنه/ قدیمی
  • بیگ(معین) بَگ (لغات‌الترک) از سغدی به ترکی و از این زبان به فارسی وارد شده است!؟
  • تِیمور از دمیر= آهن
  • جیران: آهو/ غزال (معین)
  • چیچک: گل/ شکوفه
  • خاقان (معین): عنوان پادشاهان چین و ترکان (معین)
  • ختن/ اُدُن (کاشغری)
  • خزر/ خُزار: نام سرزمینی از ترکان (کاشغری)
  • خلج(کاشغری)
  • سنجر: پرنده شکاری (معین)
  • سنقر (معین) سُنکقُر: پرنده شکاری (کاشغری)
  • عم‌قزی: دختر عمو
  • قاآن ترکی/ مغولی (صفا)
  • قزل (معین)
  • قزل‌آلا (معین)
  • قلیچ: شمشیر (معین) (کاشغری)
  • گَلین (معین) کَلِن: عروس (کاشغری)
  • یاشار: از مصدر یاشاماق=زیستن

[ویرایش] پانویس

1.   در لغت نامهٔ دهخدا با ذکری از چند منبع این واژه فارسی دانسته شده است؛ در همان‌جا هم چندین مورد از کاربرد آن در نوشتار بزرگان ادب فارسی آمده‌است، برای نمونه این شعر از انوری:

پنج قلاشیم در بیغوله ای

با حریفی که ربابی خوش زند

2.   اما در فرهنگ معین این واژه با همین معانی، از ریشه‌ای ترکی دانسته شده‌است.

[ویرایش] منبع

  • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
  • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
  • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
  • غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
  • دیوان لغات الترک، محمودبن حسین کاشغری، ترجمه حسین محمدزاده صدیق، نشر اختر، تبریز، ۱۳۸۴
  • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

مر کز جهان کجاست؟

 

 

همواره "مرکز جهان" موضوع مورد توجه بشر بوده است. طی سال ها، انسان، مانند کودکی که خود را کانون توجه همه می داند، معتقد بود که
زمین مرکز کیهان است. برخی از منجم های یونان باستان، جهان را متشکل از دو کره می پنداشتند؛ یکی زمین و دیگری آسمان، با ستارهای
پولک دوزی شده. 

فکر می کنید، بتوانیم به سمت خاصی از فضا اشاره کنیم و ادعا کنیم که این جا مرکز جهان است؛ همان جایی که انفجار بزرگ اتفاق افتاد؟
همواره "مرکز جهان" موضوع مورد توجه بشر بوده است. طی سال ها، انسان، مانند کودکی که خود را کانون توجه همه می داند، معتقد بود که
زمین مرکز کیهان است. برخی از منجم های یونان باستان، جهان را متشکل از دو کره می پنداشتند؛ یکی زمین و دیگری آسمان، با ستارهای
پولک دوزی شده.
در قرن 15 میلادی یعنی حدود 600 سال پیش نیکلاس کوپرنیک، منجم لهستانی، نظریه ی جدیدی را در مورد شکل قرارگرفتن اجرام
آسمانی ارائه کرد که با وجود آن که هنوز با واقعیت فاصله داشت، ذهنیت بشر را تا حدودی نسبت به جهان اصلاح کرد. در نظریه ی کوپرنیک
خورشید در مرکز جهان قرار گرفته است و زمین و دیگر سیارات به دور آن می چرخند. اما وی همچنان تصور می کرد که صفحه ای کروی که
ستارگان این منظومه خورشیدی را در بر گرفته، همان منظره ی آسمان شب است.
امروزه پس از تأیید و رد نظریه های فراوان، می دانیم که نه تنها ما در مرکز کیهان قرار نگرفته ایم، بلکه اصولا جهان ما فاقد مرکز است.
از نظر دانشمندان "بیگ بنگ" نام پدیده ای است که به آغاز جهان انجامید و اغلب به نوعی انفجار بزرگ تعبیر می شود. مشکل این تصور آن
است که انفجار، اغلب یک نقطه ی مرکزی دارد ؛مثل یک شمع، جرقه و یا یک بمب و در جهت خاصی منتشر می شود، ولی در مورد "انفجار
بزرگ" این امر،صادق نیست. در واقع ما برای توضیح این رویداد چاره ی دیگری نداریم و از شبیه ترین موارد قابل لمس برای کمک به فهم
آن استفاده می کنیم.
"انفجار بزرگ" نمی توانسته در نقطه ی خاصی از جهان رخ داده باشد، چرا که اصلا قبل از آن جهانی وجود نداشته.
طبق تخمین دانشمندان از عمر جهان، این انفجار حدود 14 میلیارد سال پیش به طور یکسان آغاز و منتشر شده است و "فضا" و "زمان" را با
مفهومی که ما امروزه می شناسیم ایجاد کرده. فضا از همان لحظه شروع شده و در حال گسترش و انبساط است. این روند هنوز هم ادامه دارد.
حالا فرض کنیم که تلسکوپی بسیار قوی داریم و با آن بتوانیم تا هر جا که دوست داشته باشیم رصد کنیم. در آن صورت آیا قسمتی از جهان
که در طرف راست ما قرار گرفته از ناحیه ای که در سمت چپ ماست، بزرگ تر است؟
خیر، کیهان در تمامی جهات ما یکسان است. پس، آیا به نظر شما این به معنی آن نیست که ما در مرکز جهان قرار گرفته ایم؟خیر برای درک
بهتر، یک بادکنک باد شده را در نظر بگیرید که با خودکار، تعداد زیادی نقطه روی آن علامت گذاری شده. تصور کنید که این بادکنک
دنیای شماست و شما یکی از آن نقطه ها هستید. توجه کنید که شما فقط مجاز به حرکت روی سطح بادکنک هستید - نه در درون یا بیرون
آن. حال از محلی که قرار گرفته اید به دنیای بادکنکی خود نگاهی بیندازید. متوجه می شوید که تمامی جهات، یکسان به نظر می رسد، ولی این
به آن معنی نیست که شما در مرکز آن قرار گرفته اید. در واقع دنیای دو بعدی شما، اصلا مرکزی ندارد.
حال تصور کنید که بادکنک را هرچه بیشتر باد می کنیم. م یبینید که تمامی نقاط در حال فاصله گرفتن از شما هستند و به نظر می رسد که همه
چیز در حال دور شدن است، اما همچنان می دانید که شما مرکز این انبساط نیستید. اندکی مشکل به نظر می رسد، ولی وضعیت جهان سه بعدی
ما نیز بسیار مشابه همین است. فضا خمیده است و این موجب می شود که رفتار آن شبیه پوسته ی بادکنک باشد.
  

انبساط بدون مرکز! ●
 

این که جهان عظیم ما چگونه به وجود آمده و چه خواهد شد، اصولا مفهوم پیچیده ای است که گاهی خارج از حد تصور و درک بشر است.
دنیا با یک انفجار آغاز شده و در حال گسترش است.
این گسترش تا کی ادامه خواهد داشت؟
آیا امکان دارد که زمانی متوقف شود و یا مثلا دوباره جمع شده به نقطه ی اولیه باز گردد؟
انفجار بزرگ چگونه رخ داد و علت آن چه بود و قبل از آن چه؟چه گونه می توان از زمانی سخن گفت که اصلا در آن زمانی وجود نداشته؟